صبحگاهان چون پادشاه شرق(خورشید) بر کوهسار خیمه زد، معشوق با دست لطف بر حلقه در عاشقان مشتاق زد.(خاور و باختر در قدیم بر عکس بوده، اما احمد کسروی باختر را به معنای شمال می‌داند.شرح شوق، ۲۱۱۸)
۲-چون پیش بامدادان افول خورشید روشن شد، خنده شیرین همراه با طعنه‌‌ای بر غرور کامیابان زد.
۳-دیشب که معشوقم برای رقص در میان مجلس به‌پا خاست، گره از موها( خانلری: گره بگشود از گیسو) باز کرد و شبیخون به دل‌های مشتاقان زد.
۴- آن‌گاه من با خون دل از پارسایی دست شستم، که چشم مستش، آگاهان را به رموز عشق دعوت کرد.
۵- کدام سنگ دل به او این راهزنی را آموخته است؟! که از لحظه‌ای که بیرون آمد، راه شب زنده‌داران عاشق زد.
۶-دل بیچاره‌ام به خیال یکه‌سواری بیرون رفت، خدایا نگهدارش باش که برای رسیدن به معشوق به قلب سوارکاران زده است.
۷- در زیبایی چهره‌اش، چه خون دلی خوردیم و چگونه جان دادیم، که در قمار عشق با رخسارش از همان ابتدا، فرمان کشتن عاشقان را صادر کرد.
۸- با این لباس پشمین صوفیانه(تعریض به صوفیان مدعی که به حقیقت نخواهند رسید) چگونه معشوقی را به دست آورم که زلف‌های زیبا زره اوست و با مژگانش راه خنجرزنان را می‌بندد؟!
۹- توجهم بر توفیق و مبارکی پادشاهی توست، پس حافظ را به کام دل برسان که برایت تفال نیک(آرزوی خوبی) به بختیاران زده است.(چهار بیت آخر گرچه به پادشاه صراحت دارد، اما ایهام به معشوق نیز دارد)
۱۰- "منصور"( آخرین شاه آل مظفر) پادشاه پیروز که بخشش بی‌سببش ابر بهاری را به سخره می‌گیرد.
۱۱- از وقتی جام شراب افتخار دستانش را یافت، روزگار به یاد باده‌خواران ساغر شادی گرفت.
۱۲- درخشش پیروزی بر شمشیر سرافشان اوست که مانند خورشید یک‌تنه به جنگ ستارگان می‌رود.
۱۳- ای دل از خداوند، دوام پادشاهی‌اش را بخواه! که زمانه در چرخش روزگار سکه پادشاهی به نامش زده است.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح