Silence is the most expressive explanation

 

 

سکوت رساترین تعبیر( مقام زینب)


خواستم از زینب "س" بنویسم

و پهنه فداکاری اش

اندیشه ام از جستجوی

 واژه ها فروماندند

سکوت کردم

 در مقابلش تنها می توان

 با احترام سکوت کرد

 

I wanted to write about

 Zaynab "S"

And her sacrification vastitued

My thought became in quandary over

searching such Words

 

 

 I kept silent 

In front of her

 we can only

 Sincerely keep calm

 

Silence of "No"

 

سکوت "هیچ"


"هیچ" که ناراحت نمی شود

"هیچ" که گلایه نمی کند

"هیچ" که اعتراض ندارد

"هیچ" فقط سکوت می کند

و این سکوت بی نهایت زیباست

 "No" does not fret
 "No"  does not repine
 "No"  does not protest
 "No" is just silent
And this infinite silence is beautiful

مترجم توانمند؛ سرکار خانم عباس بیگی

 

شجاعت فداکاری رمز بزرگی آدمی


بزرگی آدمی به بزرگی داشته هایش نیست به بزرگی فداکاری اوست.
خانواده پیامبر ص که در طول تاربخ مورد احترام همه مسلمانان بوده اند ؛چنان شجاعتی در گذشتن از تمامی هستی خویش نشان دادند که زمان ها را درنوردید و امروز شاهد بزرگی آنها هستیم.
حضرت رضا(ع) پس از قبول اجباری ولایت عهدی سرزمین پهناور اسلامی که شامل حدود 30 کشور کنونی است کافی بود که مانند مامون در قصری زندگی کند.اما گذشتن از آن و ساکن شدن در مسجدی ساده همچون پیامبر، مخالفت عملی با ستم بود که منجر به از دست دادن حیات ایشان شد.

رحم جان


گویا به دنیا نیامده ای

وقتی در سکوتی

در رحم جان هستی

من می توانم  تولد

دوباره ات بدهم

هر بار جذابتر و زیباتر

وقتی سکوتت را می شکنم

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 12 حکایت ادب و محبت لقمان حکیم به خواجه خود

هر غذایی که برای خواجه می آوردند ،نخست از لقمان می خواست تا او بخورد.
خربزه اورده بودند ارمغان
گفت رو فرزند، لقمان را بخوان
چون برید و داد تو را یک برین
همچو شکر خوردش و چون انگبین1515

خربزه آورده بودند، خواجه به فرزند گفت لقمان را بیاور.برشی از خربزه به او داد.لقمان مانند شکر و عسل می خورد و خواجه تا هفده برش به او داد.
خواجه از اینکه لقمان خربزه را مانند شکر می خورد به اشتها آمد و برشی از آن را خورد.
چون بخورد از تلخیش آتش فروخت
هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت
سپس به لقمان گفت این زهر را چگونه چون شکر خوردی؟!
 گفت من از دست نعمت بخش تو
خورده ام چندان که از شرمم دوتو(دولا)
لذت دست شکر بخشت بداشت
اندرین بطیخ تلخی کی گذاشت
لقمان می گوید از دست شکر بخش تو هر چه برسد شیرین است.
از محبت تلخ ها شیرین شود
از محبت مس ها زرین شود ...

عشق بر اساس هستی و ادامه آن چیرگی دارد.خداوندگارمان که در گوشه ذات خود آرمیده بود با عشق بر سر آفرینش آمد.
پس عشق میدانی است که زندگی می دهد و جهان از این دایره گسترش می یابد.
در مطالعات ذهن هم آمده که عشق به یک موضوع باعث یادگیری می شود.
در دانش مدیریت می خوانیم هر سازمانی که عشق بیشتری بر آن حاکم است پیشروتر است و ...
@arameshsahafian

زلزله جان


زمین جان را

زلزله ای می باید

در خواهش های هر لحظه

در اندیشه های پوسیده

در باورهای سنگ شده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی11 اعتراض موسی ع بر مناجات شوپان2

چگونگی دریافت جان آدمی(وحی)

بعد از آن در سر موسی حق نهفت
رازهایی کآن نمی اید به گفت
دریافتهای جان راز است گفتنی نیست.

بر دل موسی سخن ها ریختند
دیدن و گفتن به هم آمیختند
این سخنان از جنس دیگری هستند .می جوشند چون چشمه و حس آمیزی دارند.دیدنی و شنیدنی یکی می شوند.

چند بیخود گشت و چند آمد به خود
چند پرید از ازل سوی ابد
باعث فنا و بیخودی می شود و بی زمانی می آورد.آنجا که ازل و ابد در کنار هم نشسته اند.
بعد ازین گر شرح گویم ابلهیست
زآنک شرح این ورای آگهیست1775
قابل بیان نیست، ماورای دانش است.

چوپان نیز حال خود را مانند موسی ع پس از وحی وصف می کند:
من ز سدره منتهی بگذشته ام
صد هزاران ساله زآن سو رفته ام
تازیانه بر زدی اسبم بگشت
گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت
حال من اکنون برون از گفتن است
این چه می گویم نه احوال من است
@arameshsahafian

نقاش آفرینش




خم های رنگ را آماده کرده بود


روزهای آخر آفرینش بود

شش روز موعود به پایان رسیده بود

خم های رنگ تمام شده بود


فرشتگان با دستان خالی

کوه ها را با سادگی رنگ زدند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پرچین شیشه ای


در زمان زندگی نمی کنم
آن سوی تاریخ برای خودم

پرچینی ساخته ام
آرام و زیبا

بیشتر اوقات آنجایم
اگر خواستی به دیدنم بیایی

از خود به درآی
آنجا هر چه بیشتر بیندیشی
دورتر می شوی
@arameshsahafian

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 10 اعتراض موسی ع بر مناجات شوپان


دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی می گفت ای گزیننده اله
تو کجابی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامه ات شویم شپشهاات کشم
شیر پیشت اورم ای محتشم....
بر این داستان معروف اشکالی وارد شده است که موسی ع در قسمت پایانی داستان چگونه توصیه می کند چوپان بدون آداب و آیین ،با خداوند مناجات کند؟!
پاسخ این است که مولانا در صدد بیان مغز گفتگو با خداوند است و اصالت باطن بر ظاهر دین.
آری با خداوند باید با آیین خاص او سخن گفت اما آیینها مقدمه وصول هستند و چوپان بی مقدمه واصل شده است.
فلسفه شریعت برای وصول به حقیقت است.
در قرآن همه جا ،الذین آمنوا مقدم شده است اول ایمان و باطن و بعد عمل و ظاهر دین مهم هستند.ظاهر دین نیز به جهت حفظ دین در طول زمان مهم است(مثل پوست گردو )

موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم ار غواص را پاچیله نیست1768
@arameshsahafian

فرش زرین برگ ها



پیام پاییز

هستی با گوناگونی آفریده هایش

در زندگی شناور است

برگهای پاییزی نگران مرگ نیستند

در کوچه باغ ها فرش زرین پهن می کنند

سازمان واحد کیهان و جهان

دریافت های میان رشته ای(مدیریت و توحید)
هستی؛ سازمانی واحد

همه(ساکنان هستی) از اوییم و به سوی او بر می گردیم ( بقره/156)
هستی با همه فراوانی و گوناگونی دارای یک جان واحد است که در محور هستی ایستاده و همه چیز از او پیدا می شود و به او بر می گردد.
این جان چیزی جز خداوند نیست؛ که تنها زنده جهان هستی است.
از این رو هستی؛ بلکه همه هستی ها یک سازمان بیشتر نیستند که انسان نیز در این سیر رفت و برگشتی به سوی خداوند با آنان است.
@arameshsahafian

قبرستان آدمیان


آبشار زندگانی در وجودم یخ زده بود

در جانم تابیدی

به  قبرستان انسان ها رفتم  

به شهر به جمع آدمیان

نور در قبرهای تاریک آنان انداختم

شاید زندگی موج زند
@arameshssahafian

دغدغه همیشگی ما


از بامداد به او می اندیشم
 
تمام طول روز با او هستم
 
شب را با او سپری می کنم
 
 نسیمی است که در جان می بارد

 
خدایا او کیست

غیر تو می تواند باشد
@arameshsahafian

کلید زرین


سکوت تو تنها دریایی است که غرق می کند

و زندگی می بخشد

مست می کند و  آگاهی می دهد

و در حیرت کلید زرین دیدار می دهد

@arameshsahafian

دریافت های میان رشته ای؛ انواع جنگ روانی


جنگ روانی،غوغا سالاری،انواع شهرت ها (برندها)، غلبه نور و...

این ها نمونه هایی است از یک حقیقت که در عرصه های گوناگون منتشر است.
 
به تاریخ که تگاه می کنیم جنگ روانی را به خوبی می بینیم؛
جوی خون راه انداختن عرب ها در خوارزم، کشتن گربه ها در نیشابور در حمله مغول و ....نمونه های این سیطره است.
همین سیطره را در جنگ های الهی مانند جنگ های پیامبران می بینیم؛ غلبه رعب  بر دشمن و رها کردن جنگ افزارها.

در اقتصاد و سیاست و دانش و فرهنگ نیز این غلبه دیده می شود و اغلب غلبه جهالت و غوغا سالاری و هیاهو برای هیچ است.
درخطبه 87 نهج البلاغه منفورترین انسان در پیش خداوند کسی است که لباس جهل به تن دارد؛ اما خود را دانشمند معرفی می کند و تارهای جهل را در بین مردم و جاهلان طرفدارش می پراکند .
@arameshsahafian

دریافت های دفتر دوم مثنوی9


حکایت تشنه ای که از روی دیوار خشت می انداخت در آب

بر لب جو بود دیواری بلند
بر سر دیوار تشنه دردمند
مانعش از آب آن دیوار بود
از پی آب او چو ماهی زار بود
ناگهان انداخت او خشتی در آب
بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب

عاشق آب از روی دیوار خشت در جوی می انداخت و از صدای آب مست می شد
آب می زد بانگ یعنی هی تو را
فایده چه زین زدن خشتی مرا
آب با موسیقی خود به او می گفت فایده این سنگ انداختن چیست؟!
و او پاسخ می داد دو فایده دارد:
یکی شنیدن موسیقی آب که برای تشنگان چون صدای ساز است و دوم با برداشتن هر خشت دیوار کوتاه تر می شود و به آب نزدیکتر می شوم.

تا که این دیوار عالی گردن است
مانع این سر فرود آوردن است
بر سر دیوار هر کو تشنه تر
زودتر می کند خشت و مدر
سجده نتوان کرد بر آب حیات
تا نیابم زین تن خاکی نجات1211

مولانا از این تمثیل پر می کشد به دیوار بلند خویشتن که برای رسیدن به آب جاودانگی باید آن را خشت خشت کند و به زندگانی حقیقی دست پیدا کرد.

هر که عاشق تر بود بر بانگ آب
او کلوخ زفت تر کند از حجاب
کسی که شوق بیشتری به وصول دارد دیوار بلند خودی را سریعتر ویران می کند.
بیخ های خوی بد محکم شده
قوت بر کندن آن کم شده
آنچه مانع دیدار آدمی با آب حیات است دیوار های محکم خوی های ناپسندی چون خودخواهی است.
@arameshsahafian

پایکوبی با خدا

 


با تو به دیدار درختان رفتم

در چشمه ها جوشیدم

در تار و پود طبیعت پیچیدیم

و از هزارتوی این لطافت خدا را بیرون آوردیم


به شکرانه آن او با من و تو می رقصد
@arameshsahaf

 

 

طوفان عشق


بشوی اوراق اگر همدرس مایی

که علم عشق در دفتر نباشد
                                              حافظ شیرازی


دیگر اوراقتان را نشویید ؛ پاک نمی شوند

به طوفان عشق بسپارید

                                              مهدی صحافیان
@arameshsahafian