نکاتی در مورد نیایشهای سحرهای ماه رمضان (افتتاح-ابوحمزه ثمالی)

 

-عشق و محبت بدون شرط و بدون پیش فرض خداوند و لئن ادخلتنی النار لأخبرن أهل النار، بحبی لک، و اگر مرا به آتش دوزخ وارد کنی، اهل دوزخ را از محبت خودم نسبت به تو آگاه می‏سازم عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم -سلطنت معشوق و نا امید نشدن عاشق حتی در صورت قهر و تندی معشوق: فو عزتک لو نهرتنی ما برحت من بابک، و لا کففت عن تملقک لما انتهی الی من المعرفة بجودک و کرمک باری سوگند به مقام عزتت که اگر مرا از درگاهت برانی هرگز به جای دیگری نروم و از التماس و تملق دست برنمی‏دارم زیرا که تو را به بخشندگی و کرم می‏شناسم...» وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
-عشق بی ریا و پاک خداوند و مقایسه ان با عشق ما : وَالْحَمْدُ للهِِ الَّذي تَحَبَّبَ اِلَي وَهُوَ غَنِي عَنّي
ستايش خدايي را كه با من دوستي كند در صورتي كه از من بي نياز است. -شادمانی شگفت انگیز در وصول سالک به خداوند: وَ بَهْجَةٍ مُونِقَةٍ قَدْ أَرَانِي فَأُثْنِي عَلَيْهِ حَامِدا چه بسيار خرّمى دلنشينى كه به من نماياند، او را سپاس گويان ستايش می‌كنم شدت شوق و طلب: انّ لنا فيك املا طويلا كثيرا
ما درباره تو آرزوي دراز و بسياري داريم خدايا
ان لنا فيك رجاء عظيما
ما اميد بزرگ نسبت به تو داريم خدايا! نزدیک بودن فوق العاده خداوند و مانع بودن گناهان(به ویژه گناهان قلبی) أنَّ الرّاحِلَ إلِیكِ قَرِیبُ المَسافَه وَ أنَّكَ لا تَحْتجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إلا أنْ تَحجُبَهُمُ الأعمالُ السَّیِّئَهُ دُونَكْ آن‌که به سوی تو کوچ می‌‌کند، راهش چه نزدیک است...و از بندگانت پنهان نمی شوی مگر اینکه گنهان پرده و حائل شوند کمی شوق مانع وصول است: أَلْقَیْتَ عَلَیَّ نُعَاسا إِذَا أَنَا صَلَّیْتُ وَ سَلَبْتَنِی مُنَاجَاتَکَ إِذَا أَنَا نَاجَیْتُ ....لعلک رایتنی مستخفا بحقک فاقصیتنی. چرت (و بی‌حالی) بر من عارض نمودى، در حال نماز، و از من (و دلم) حال مناجات با خودت (و راز و نیاز) را گرفتىی ..... شــایـد دیدی من حــق بنـــدگیــت را ادا نکرده ام به همین خاطر از درگـــاهــت مـــرا دور کردی

چند نکته در پیشگویی های شاه نعمت الله ولی

قدرت کردگار می بینم*** حالت روزگار می بینم
از نجوم این سخن نمی گویم***بلکه از کردگار می بینم

 

 نخست این که اختلاف وجود دارد هم در نقل و هم در تفسیر آن نکته دیگر که مهم است این است که دایما تکرار می کند ((می بینم)) و این با پیشگویی و آینده نگری و آنچه منجمان می گویند متفاوت است بلکه نکته ای عرفانی در آن هفته است و آن این که عارف کامل بر تمامی زمانها مسلط هست و آینده را می بیند یا به عبارت علمی تر انچه در دنیا اتفاق می افتد اول از خداوند به عقل اول می رسد و بعد به عقول دیگر تا نهایتا به این دنیا می رسد و عارفان کامل که همه عوالم را می بینند لحظه صدور هر تقدیری از خداوند، آن را حس می کنند و می یابند .


 

 

درود بی بدرود. سلام بی پایان

 

هر درودی بدرود دارد و این درود لحظه حال است که از خدا صادر می شود.
 لحظه ای که گذشت دارد به تو بدرود می گوید.
تنها وقتی به او متصل شدی
یا از این دنیا با سلامت نفس رفتی به درود بی پایان خواهی رسید.

وقتی از آسمان خدا می بارد

 الهام در شب مهتابی ماه رمضان

باران می آید
خدا در همه جا می بارد
تازه و یا طراوت است اجزای هستی
این یعنی آفرینش
در لحظه قبلی ماندن یعنی مردن
لحظه هست که تازگی خداوند را دارد

بزرگداشت استاد بزرگ دکتر علی شریعتی

 

استاد بزرگی که از آبشخور دروس دینی سیراب شد(پدرش مجنهد و شاگرد ایه الله بروجردی بود) و عشق به دین درکتاب ها و سخنران یهایش موج می زندچگونه از سوی متدینان مطرود شد؟
دکتر شریعتی را در تونس به عنوان فیلسوف شرق می شناسند و در کشورهای غربی تز دوره دکتری را با عنوان شریعتی شناسی می گذرانند.امید آنکه به این گنجینه ها نگاهی عمیقتر و اساس تر داشته باشیم. بعضی از جملات ناب دکتر علی شریعتی مذهب حقیقی: چراغ ها را باید روشن کرد ، من از تو برای طلوع بی تاب ترم . بگذار این مذهب جادو در روشنی بمیرد , تا " مذهب وحی را ببینیم
چهره " علی " در روشنائی , زیبا و خدائی ست .
به تو و من (بی مذهب و مذهبی) هر دو , علی را در تاریکی نشان داده اند ! دفاع بد از دین ویرانگر است :برای از بین بردن یک حقیقت , خوب به آن حمله نکنید
بلکه بد از آن دفاع کنید .: -عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگي کني .  اساس عرفان ؛ نگرش به دنیا به عنوان زندان :انسان خودش را در این عالم زندانی احساس میکرده و هر کس انسان‌تر است، احساس زندانی بودن در او بیشتر است؛ دلیلش اینست که از زمان ارسطو تا حال، تِراژدی و آثارِ غم انگیزِ هنری و ادبی آثارِ متعالی هستند پیوند مذهب و هنر:مذهب و هنر زاییدهٔ یک احساس و یک فطرت هستند و برای همین هم هست که همواره در طول تاریخ، هنرها بدون استثناء در آغوش مذهب بوده‌اند.  برتری مذهب بر هنر:هنر، عبارت است از پنجره‌ای از این عالم به آن عالم مطلق‌ها و مقدسها و زیبایی‌های زیبا و مقدس و ... درست است که بسیاری از نیازهای او را این اطاق و این خانه برآورده میکند ولی در ذهنش یک عالم بزرگتر، یک فضای عظیم‌تر، و یک آسمان ... اما مذهب "در" را از این خانه باز میکند تا انسان را از این خانه خانه‌ای که خاک است بیاورد.....: عشق رو به تزاید در جمله ای به همسرش:امروز بیشتر از دیروز دوستت مى دارم و فردا بیشتر از امروز. :

داستان پیر زن و آرایش در دفتر ششم مثنوی

پیرزن و آرایش صورت (دفتر ششم )
پیرزنی ۹۰ ساله که صورتش زرد ومانند سفره کهنه پر چین و چروک بود. دندانهایش ریخته بود قدش مانند کمان خمیده وحواسش از کار افتاده، اما با این سستی و پیری میل به شوهر و شهوت در دل داشت. و به شکار شوهر علاقه فراوان داشت. همسایه‌ها او را به عروسی دعوت کردند. پیرزن، جلوآیینه رفت تا صورت خود را آرایش کند، سرخاب بر رویش می‌‌مالید اما از بس صورتش چین و چروک داشت، صاف نمی‌شد. برای اینکه چین و چروک ها را صاف کند، نقش‌های زیبای وسط آیه‌ها و صفحات قرآن را می‌برید و بر صورتش می‌چسباند و روی آن سرخاب می‌مالید. اماهمینکه چادر بر سر می‌گذاشت که برود نقشها از صورتش باز می‌شد و می‌افتاد. بازدوباره آنها را می‌چسباند. چندین بار چنین کرد و باز تذهیبهای قرآن از صورتش کنده می‌شد. ناراحت شد و شیطان را لعنت کرد. ناگهان شیطان در آیینه، پیش روی پیرزن ظاهرشد و گفت: ای فاحشه خشک ناشایست! من که به حیله‌گری مشهور هستم در تمام عمرم چنین مکری به ذهنم خطور نکرده بود. چرا مرا لعنت می‌کنی تو خودت از صد ابلیس مکارتری. تو ورقهای قرآن را پاره پاره کردی تا صورت زشتت را زیبا کنی. اما این رنگ مصنوعی صورت تو را سرخ و با نشاط نکرد.

نتیجه گیری مولانا
دل انسان فقط با انس با خداوند آرایش می پذیرد و زیبا می شود و هر کدام از ما که با کندن مطالب علمی یا بهره های دنیوی می خواهیم خودمان را انسان زیبا و موفقی ارایه دهیم درست مثل همین پیرزن هستیم که با ورقهای قرآن خود را آرایش می کند.با پوزش از خوانندگان به خاطر صراحت مولانا که فرهنگ امروز ما آن را خوش ندارد.

جمله ای از بایزید

بایزید گفت:
«لا یَصِیرُ الرَّجُلُ مِنَ العارِفِینَ حَتَّى یَصِیرَ کُلُّ شَعرٍ مِنهُ عَیناً ناظِرَةً: یعنی شخص عارف نشود تا آن که هر موى او چشمى بینا شود.»

ابن فارض نیز در این رابطه چنین گفته است:

فَعَینِىَ ناجَت وَ اللِّسانُ مُشاهِدٌ
وَ یَنطِقُ مِنِّى السَّمعُ وَ الیَدُ أصغَتِ‏

چشمم نجوا مى‏کرد و زبان مى‏دید و گوشم سخن مى‏گفت و دست مى‏شنید.

خداوند لطیف

اسم «لطيف‏» در قرآن هفت‏بار آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته است، گاهى تنها با اسم «خبير» و احيانا با دو اسم «عليم‏» و «حكيم‏» همراه آمده است.
خبیر هم 45 بار در قرآن آمده است.
لطیف به معنای ساری در همه چیز و همه جا می باشد.جایی نیست که از او خالی باشد.
اما این جریان مانند جریان هوا یا جریان خون هم نیست بلکه آنکه ساری است آگاه هم هست. و این نهایت ارتباط است .همه وجود ما را پر کرده و آگاهی کامل هم از ما دارد.

نقش جسم در عشق آرمانی چیست؟(اندیشه ای که تا کنون در جایی مطرح نشده است)

جسم و زیبایی آن در شروع عشق و سوزاندن موثر است گاهی حقیقی و گاهی در صورت و تخیل یعنی خواب و... اما پس از آن رها می شود تا خیال خوش به همراه آورد.
کاملی بدون ورود در غرایز می توانند جسم را در ازدیاد نیروی عشق به همراه داشته باشند.
وصال جسمانی از بین برنده است و آتش را خاموش می کند.
شاید کاملین بتوانند در وصال جسمانی سهم جسم را بدهند در حالی که آتش عشق به معشوق ازلی هنوز در آنها جاری است شاید رمز توجه انبیا به ویژه پیامبر اکرم در توجه به نکاح چنین باشد.
نکته:چون جسم با روح در ارتباط است روح عاشق جسم زا هم تحت تاثیر قرار داده و بیشتر به وصال جسمانی علاقمند می کند.اما خیلی سخت می نماید:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر .....
آفرینش خداوند از همین لذت هست گویا خدا هم از آفرینش خود لذت می بره

دعای ارتقا دهنده

من گروهی میشناسم ز اولیا
که دهانشان بسته باشد از دعا
یا
کفر باشد نزد ایشان کردن دعا
دعا به معنای درخواست
اما به معنای حالت فقر همیشه خوب است

تمثیل حرکت  شیر روی پرچم برای ما انسانها و کل جهان

 
ماهم شیران ولی شیر علم
حمله مان از باد باشد دم به دم
حمله مان از باد و ناپیداست باد
جان فدای انکه ناپیداست یاد

قسمتی از بوف کور

نمونه ای از قلم سحر آمیز صادق هدایت از رمان بزرگ بوف کور چاپ

... برای اینکه دستم به رف برسد چهارپایه ای را که آنجا بود زیر پایم گذاشتم ولی همین که آمدم بغلی را بردارم ناگهان از سوراخ هواخور رف چشمم به بیرون افتاد، دیدم در صحرای پشت اطاقم پیرمردی قوزکرده، زیر درخت سروی نشسته بود و یک دختر جوان، نه، یک فرشته ی آسمانی جلو او ایستاده، خم شده بود و با دست راست گل نیلوفر کبودی به او تعارف می کرد، در حالی که پیرمرد ناخن انگشت سبابه ی دست چپش را میجوید.
دختر درست در مقابل من واقع شده بود، ولی بنظر می آمد که هیچ متوجه اطراف خودش نمی شد. نگاه می کرد، بی آنکه نگاه کرده باشد؛ لبخند مدهوشانه و بی اراده ای کنار لبش خشک شده بود، مثل اینکه بفکر شخص غایبی بوده باشد، از آنجا بود که چشم های مهیب افسونگر، چشم هایی که مثل این بود که به انسان سرزنش تلخی می زند، چشمهای مضطرب، متعجب، تهدیدکننده و وعده دهنده ی او را دیدم و پرتو زندگی من روی این گوی های براق پرمعنی ممزوج و در ته آن جذب شد. این آینه ی جذاب همه ی هستی مرا تا آنجاییکه فکر بشر عاجز است بخودش می کشید. چشم های مورب ترکمنی که یک فروغ ماوراء طبیعی و مست کننده داشت، در عین حال می ترسانید و جذب می کرد، مثل اینکه با چشم هایش مناظر ترسناک و ماوراء طبیعی دیده بود که هر کسی نمی توانست ببیند؛ گونه های برجسته، پیشانی بلند، ابروهای باریک به هم پیوسته، لب های گوشتالوی نیمه باز، لبهایی که مثل این بود تازه از یک بوسه ی گرم طولانی جدا شده ولی هنوز سیر نشده بود. موهای ژولیده ی سیاه و نامرتب دور صورت مهتابی او را گرفته بود و یک رشته از آن روی شقیقه اش چسبیده بود. لطافت اعضا و بی اعتنایی اثیری حرکاتش از سستی و موقتی بودن او حکایت می کرد، فقط یک دختر رقاص بتکده ی هند ممکن بود حرکات موزون او را داشته باشد.
حالت افسرده و شادی غم انگیزش همه ی این ها نشان میداد که او مانند مردمان معمولی نیست، اصلا خوشگلی او معمولی نبود، او مثل یک منظره ی رویای افیونی به من جلوه کرد. او همان حرارت عشقی مهر گیاه را در من تولید کرد. اندام نازک و کشیده با خط متناسبی که از شانه، بازو ، پستانها ،سینه، کپل و ساق پاهایش پایین می رفت مثل این بود که تن او را از آغوش جفتش بیرون کشیده باشند. مثل ماده ی مهر گیاه بود که از بغل جفتش جدا کرده باشند.

این قسمت بوف کور مثل وصف بهشت هست . وصف خوبیها و صف ....

عشق به هیچ رمز رهایی ؛طرحی برای هیچ

 اگر از عینک هیچ به عوالم هستی نگاه کردی همه چیز را خواهی دید و به توحید می رسی.کانال رسیدن به توحید از گذرگاه هیچ است.به هیچی بگرایید   گذشتن از خویشتن ، شکستن خود و رسیدن به هیچ این است که تعریفی از بهشت برای خود نداشته باشی .هر چه او داد برایت بهشت باشد. عاشقان را گر در آتش می پسنددلطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم فقط یک نگاه حسرت آمیز به بهشت نشان می دهد که هنوز در خویشتن هستیم

زلال ترین عشق در تفسیر بیتی از حافظ

زلال ترین عشق
جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد        که جان زنده دلان سوخت در بیابانش

تفسیر این شعر زیبای حافظ کمی مشکل به نظر می رسد و این شرح که در این صفحات بیان می شود در جایی ندیده ام.

حافظ می گوید تنها عذری که روندگان مکه برای زنده ماندن می توانند بیاورند این است که می خواستیم جمال کعبه را ببینیم در غیر این صورت چه عذری دارند عاشقان حقیقی خداوند بر این که از عشق به دوست سوخته نشده و از بین نرفته اند.

تفسیر چند بیت کلیدی حافظ

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

دایما منتظرم تا عزیزی نماز میت را هم اکنون برایم بخواند تا عبرت دیگران شوم
 
سه بیت حافظ در کنار هم خوب تفسیر می شود(تفسیر حافظ با حافظ)
عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ /قرآن زبر بخوانی در چارده روایت هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق/ثبت است در جریده عالم دوام ما هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق/بر او نمرده به فتوی من نماز کنید شروع آن با قرآن است پس از حفظ کل قرآن عشق دستیگری کرده و او را لسان الغیب کرده است.اگر این عشق آمد جاودانه می شویم و مرگی در کار نیست همان آب حیات است.اما اگر این عشق نباشد همین الان مرده هستیم.(انک میت و انهم میتون)

زمانی که خداوند نی می نوازد

زمانی که خداوند نی(یا سرنا) می نوازد
آوای آن 700 سال است همه جهان را مست کرده

یکی از نکات دیگر نی نامه مولانا:
اگر آدمی ای چون مولانا از خویشتن فارغ شود و چون نی جدا شده از نیستان شود خداوند بر لبش لب می نهد و می نوازد.
مثنوی معنوی که جاودانه شد و هر روز بر بر رونقش به ویژه در مغرب زمین افزوده می شود؛نتیجه همین نوازندگی خداوند بر نی تهی شده از خویشتن است

نگاه مولانا به دعوت طولانی نوح

دو تمثیل بسیار زیبای مولانا در مورد رسالت طولانی نوح و این که پس از نهصد سال باز هم خسته نمی شد:
1_اگر کاروانی حرکت کند آیا با صدای سگان باز می ایستد ؟!
دعوت نوح به حرکت کاروان تشبیه شده است.
2_حرکت ماه در آسمان نیز با صدای سگان متوقف می شود؟!
اینجا دعوت نوح به سیر مله تشبیه شده است. در ابتدای دفتر ششم می خوانیم:
نوح نهصد سال دعوت می‌نمود

دم به دم انکار قومش می‌فزود

هیچ از گفتن عنان واپس کشید

هیچ اندر غار خاموشی خزید

گفت از بانگ و علالای سگان

هیچ واگردد ز راهی کاروان

یا شب مهتاب از غوغای سگ

سست گردد بدر را در سیر تگ

مه فشاند نور و سگ عو عو کند

هر کسی بر خلقت خود می‌تند

هر کسی را خدمتی داده قضا

در خور آن گوهرش در ابتلا

چونک نگذارد سگ آن نعرهٔ سقم

من مهم سیران خود را چون هلم

مولانا به زیبایی تمام بیان می کند:نوح از نظر ما سختی می کشید او چون ماه سیر می کرد و مخالفت دشمنان سرسختش چون بانگ سگان بود .این انسانی است که چون ماه بر گرد خداوند می جرخد.

هنر انسان بودن -تفاوت دریافت ما و مجردات

هنر انسان بودن
انسان به سان چشمه زلالی می نماید که اطراف آن را باتلاق ها و خارها فراگرفته است.زحمت انسان در کنار زدن و بیرون آمدن از این باتلاق است از این رو انسان بودن و انسان ماندن هنر است
 
تفاوت دریافت در دنیای مادی با دنیای مجردات
.دریافت در دنیای مادی به واسطه الفاظ و ...می باشد اما در دنیای مجردات یعنی روح .فرشتگان و ....دریافت مستقیم است.نوعی سکوت فراگیر همراه با آمیختن معانی باهم .

معمای مهمانی خداوند


تصور کنید به خانه یکی از آشنایان دعوت شده اید .در آنجا نه غذایی و نه آبی برای شما نمی آورند بعد هم می گویند شما مهمان ویژه ما هستید.این چگونه مهمانی است؟!
خوب ماه مبارک رمضان همین است.
جواب واضح است مهمانی روح مطرح است که با بسته شدن دهان جسمی میسر می شود.
نکته در آرایه ی ادبی متناقض نماست.در این مهمانی خداوند ،صنعت ادبی به کار رفته است و آن این که در ظاهر متضاد می نماید که کسی مهمان باشد ولی هیچ پذیرایی نشود؛اما پس از کمی تامل می توان بدست آورد که منظور مهمانی خاص و مهمانی روح است.
مولانا این راز را با اشعارش به بهترین صورت نمایان کرده است:
                            
کیست بیگانه تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین می دهی
گوهر جان را نیابی فربهی
طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با ملک انباز کن
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
 
این دهان بستی دهانی باز شدتا خورنده ی لقمه های راز شدلب فرو بند از طعام و از شرابسوی خوان آسمانی کن شتابچند شبها خواب را گشتی اسیریک شبی بیدار شو دولت بگیر

بعد فراموش شده تولید ؛تاثیر تولید بر روحیه انسانها

تا کنون نسبت به مزایای اقتصادی تولید سخن گفته ایم. اما تولید کردن و استفاده کردن از محصولاتی که خود تولید کرده ایم علاوه بر به وجود آوردن فرهنگ مصرف صحیح ؛رضایت درونی و انرژی مثبت به همراه می آورد.
از این رو کشورهای پیشرفته از بعد سلامت روانی هم پیشرو هستند.
به این جهت ما بدون اندیشیدن به بحث اقتصادی حتی در آپارتمان کوچکی می توانیم تولید کنیم تا شاد باشبم.
https://telegram.me/joinchat/BqQNpj0hdIWcQlpqhctzoA

وصف عشق

وصف عشق عشق پل هست.پل بین گذشتن ما از درون تاریک به خورشید حقیقت.
اما این پل سست هست خواهش می کنم روی این پل زیاد توقف نکنید این پل فقط برای عبور تعبیه شده است نه ماندن. عشق نسیمی است که به تو می وزد وتو را به درخت زیبا و افسانه ای معشوق چون میوه ای می چسباند و چون میوه ای نارس به آن می چسبی تا رسیده و پخته شوی بعد دو باره این عشق به صورت بادی یا تندبادی بر تو می وزد و تو را به نیستی یا اصل هستی می برد .و این اتفاق می تواند تا مادام عمر بیفتد چرا که دنیای مادی تو را به خود مشغول می کند و از نیستی دور. رمز استغفارهای هفتاد گانه پیامبر در هر روز هم همین توجه به غیر خداست.

با شکوهترین لحظه هستی؛به نماز ایستادن خداوند در مقابل خودش

زمانی که خداوند در مقابل خودش به نماز می ایستد.
انسان پاک دلی وقتی در مقابل خداوند می ایستد این زمان است.
خداوند به طور کامل در دل پاک ظهور می کند ؛پس خداوند در مقابل خودش سجده می کند
در مطالب عرفانی هم قرب فرایض و قرب نوافل داریم که در قرب اول در حدیث قدسی آمده که من دست و چشم و گوش و پای آن بنده می شوم.

تاملی بر ورزش مهیج کشتی کج

جهان این ورزش را پذیرفته ولی ما آن را بسیار خشن و غیر انسانی می دانیم.
اگر به جرمهای بسیار خشن که در کشورمان رخ می دهد دقت کنیم ضرورت این ورزش را می یابیم که فکر می کنم خردمندان جهان هم همین را یافته اند.
خشونت شدید کنترل شده برای فروکش کردن خشونت افرادی که غیر قابل کنترل هستند.
نکته دیگر:گذشتن از خویشتن و اراده قوی هست فرد در حالی که به شدت زخمی شده باز آماده مبارزه است.این اراده و فداکاری است.
در ادبیات هم اشعاری در مورد قمار دستخون داریم که قمار باز بعد از تمام شدن اموالش بر سر اعضای بدنش شرط می بندد و منظور گذشتن از تمام هستی و رسیدن به مقام بی خویشتنی و فنا هست که البته مجازی و رساننده این فکر هست ولی کشتی کج حقیقی می باشد.
در قمره ٔ زمانه فتادی به دست خون وامال کعبتین که حریف است بس دغا.
خاقانی .
در تخته نرد عشق فتادم به دست خون مهره بدست و خانه ششدر نکوتر است .

عشق از دیدگاه سعدی


آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست   
پنداشت که مهلتی و تأخیری هست  
گو میخ مزن که خیمه می‌باید کند   
گو رخت منه که بار می‌باید بست سعدی

 

عشق ویرانگر خیمه پندارهای باطل و رساننده یه وحدت است.

یگانه شدن با گوهر هستی با سر کشیدن جام نیستی

ارامش و پرواز روح

یکی شدن با گوهر هستی این که اساس جهان یک کانون و یک انرژی هست و اساس اتمها را انرژی تشکیل می دهد که در کوانتوم(ذرات موج) همه به یگانگی می رسند همان توحید است اما با یافته های جدید علمی مطابقت داده شده است.ضمنا آگاهی و احساس از جنس انرژی و حرکت هستند و بر جهان و کیهان تاثیر گذار هستند. بر این اساس یک نکته جلوه می کند:نفس فرومانده در خویش،نفس یکی نشده با خداوند،آنکه به این حقیقت بزگ دست نیافته است در خود مانده است و در مقابل حقیقت محض و خداوند است.انرژی کانون هستی که دایما در حال صدور از خداوند و برگشت به اوست(انا لله و انا الیه راجعون) و سکی که در مقابل این حرکت بزرگ هستی و رفت و برگشت مقدس ، اهورایی و شگفت انگیز مقاومت کند خود بیشترین اسیب را می بیند.و آنکه یکی شود بزرگترین دریافت و شادی عمیق(شادی های جسمی سظحی است)و بهشت نقد را دارد. همچنین یکپارچه شدن با هستی این که در چیزهای مختلف پخش و تقسیم نشیم باعث میشه امواج بتونه به راحتی از درون ما رد شود.

نتایج این وحدت: -نفس خود انسان با دیگر نفوس انسانی و حیوانی وگیاهی و جمادی از جهت اتصال با او،بلکه یگانگی با او تفاوتی ندارد. -آنچه به او حسادت می ورزیم هم در اتحاد با ما هست و ما با آن حسن و زیبایی و توانایی که مورد حسادت قرار می دهیم یکی هستیم. -آنچه و یا آنکه به ان کینه می ورزیم و بغض داریم هم مثل مورد بالا در اتحاد با ما هست و کینه داشتن از خویش معنا ندارد. https://telegram.me/joinchat/BqQNpj0hdIWcQlpqhctzoA

پری اثیری درون

گفته می شود هر کدام از ما پری ای در درون خود داریم که بسیار زیباست واز آن بی خبریم گاهی هم گفته می شود یوسفی داریم ولی در چاه نفس انداخته ایم و تمثیلات دیگر .این پری یا این یوسف همان نفخه خداوند است یا شاید بتوان گفت خداوند است .
خمریه یا ساقی نامه ابن فارض به خوبی آن را ترسیم کرده است:

شَـرِبْنَا عـلى ذكْـرِ الحبيبِ مُدامَةً    
  سـكِرْنَا  بها من قبل أن يُخلق الكَرْمُ
بر یاد دوست همیشه شراب نوشیدیم
و مست شدیم قبل از این که تاک آفریده شود
صفا ء و لا ما ء. لطف و لا هواء
نور و لا نار روح و لا جسم
زلال است اما آب نیست.لطیف است اما هوا نیست.نور است اما اتش ندارد.روح است ولی جسم ندارد

رفت و برگشت خدایی و شگفت انگیز

ارامش و پرواز روح
تفسیری جدید از انا لله و انا الیه راجعون

اگر این از خدایی و به سوی اویی را هر لحظه بدانیم کما این که در ایه دیگری است کل یوم هو فی شان،و ان زا اساس کل جهان یا همام انرژی ساری در تمام موجودات به اسم لطیف بدانیم چند نکته برای ما روشن می شود. - هر لحظه وجود ما که اساسش همان انرژی صادره از خداوند است دایم در حال رفت و برگشت به کانون هستی است (البته رفت و برگشت یک توهم است چون چیزی نیست که برگردد دوباره انرژی جدید می آید اما انکه امده است بر نمی گردد و جدید وارد می شود نه این که همان دوباره برگردد. -انسان هم باید در مسیر این رفت و برگشت انرژی یا دریافت انرژی جدید و بازگشت انرژی قبلی همراه باشد تا در همین مسیر قرار گیرد وهم سرشار و شاداب شود و هم دایما در حال ذکر و یاد خداوند باشد. -عوارض در این مسیر قرار گرفتن پژمردگی و دل مردگی و بیمار یها می باشد .افزون بر این دریافت این از اویی و به سوی اویی خود آب حیات و حیات جاودانه است. https://telegram.me/joinchat/BqQNpj0hdIWcQlpqhctzoA
https://telegram.me/joinchat/BqQNpj0hdIWcQlpqhctzoA

انفجار عشق

 
 
بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم

شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم

 

مولانا چقدر عمیق می اندیشد.از هزاران سال پیش در پیشگاه خدا تا عالم ذرات آمده ایم تا در اینجا با انفجار عشق سخن بگوییم .

وصف حیرت

مقام حیرت شهر عشق ششم عطار

گم شدن در گم شدن
 
تحیر در تحیر
 
دعای سرور کاینات:رب زدنی تحیرا
 
خدایا سردر گمی در خویش را بر حیرانی قبل بیفزای

 

عارفان ملامتی

 

 

عارفان ملامتی
آیا شمس تبریزی ملامتی است
عارفان ملامتی وجود داشتند که نشان می دادند اهل گناهان هستند تا نفسشان شکسته شود.
اگر هم واقعی باشد در حال بیخودی گاهی صادر میشده و وقتی هوشیار نی شدند توبه می کردند به اضافه عزیز
کار پاکان را قیاس از خود مگیر.
داستانهای متناقض شمس
در مورد شمس داستانها متفاوت و متناقض است .گاهی هم گفته می شود در سلسله ای بوده که به امام هشتم می رسد.
من فکر می کنم نور پاک محمدی و اهل بیتش منشا همه دریافتی عرفانی هستند و هر کس به حقیقت می رسد در اصل به آنها یعنی حقیقت آنها رسیده حتی بودا و ... حتی اگر نام ظاهری آنها را نداند.