ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 27 رفتن ذوالقرنین(کوروش کبیر)به کوه قاف
ذوالقرنین به سوی کوه قاف حرکت کرد.کوهی بزرگ از زمرد صاف و لطیف دید که گرداگرد جهان را احاطه کرده است.
از تماشای عظمت آن حیرت کرد و گفت اگر تو کوهی پس کوه های دیگر چه اند؟
کوه قاف پاسخ داد:
کوه های دیگر رگ های من هستند.در هر شهر رگی دارم و چون خداوند بخواهد زلزله در شهری افتد به من دستور می دهد تا آن رگ را بجنبانم.
ذوالقرنین از کوه خواست که گوشه ای از اسرار صفات حق بازگو کند.
کوه قاف گفت:برو، اوصاف الهی فراتر از بیان است و در وصف نمی آید.
ذوالقرنین که شوق بی اندازه ای داشت ،از قاف خواست تا از آفرینش بی نظیر خداوند پرده ای بردارد.
قاف گفت:اینک به دشت بنگر که چگونه خداوند آن را با توده های برف پوشانده است اگر این برفها نبودند من از حرارت و شوق دیدار حق ذوب می شدم.
این حکایت در قصص الانبیا و تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است.
در مورد ذوالقرنین اختلاف است اما مفسران جدید از جمله ابوالکلام آزاد و علامه طباطبایی به احتمال زیاد او را منطبق بر کوروش کبیر می دانند.
(قرن به معنای شاخ می باشد ذوالقرنین یعنی دارای دو شاخ .در تندیس کهن که در منطقه پاسارگاد از کوروش مانده است کلاهی بر سر دارد که دارای دو شاخ است)
کوه قاف در کهن الگوها، جایگاه سیمرغ هست و انتهای دنیاست، در این حکایت انسان کامل می باشد. (انتهای دنیا یعنی پایان وابستگی نفس به خود و سیمرغ حضرت حق است)
اشارات عرفانی:ذوالقرنین سالک وارسته و مشتاق است.
کوه های برفی کنایه از جاهلان هستند و حکمت وجود آنها این است که اگر آنها نباشند و سبب غفلت عارفان نشوند، عارفان از فرط اشتیاق وصال خداوند قالب تهی می کنند و جهان از آنها خالی می شود.
کای سخن گوی خبیر راز دان
از صفات حق بکن با من بیان3731
گفت رو کان وصف از آن هایلترست
که بیان بر آن تواند برد دست
صفات الهی چنان هیبتی دارد ،که دست بیان به آن نمی رسد.
یا قلم را زهره باشد که به سر
بر نویسد بر صحایف زآن خبر
قلم هم جرات ندارد که با نوک خود چیزی بنویسد.
شوق ذوالقرنین درخواست می کند که قاف از آفرینش خداوند، جلوه ای بیان کند:
گفت اینک دشت سیصد ساله راه
کوه های برف پر کرده است شاه
شاه آفرینش با حکمت خود بیان کرد که اطراف من به اندازه سیصد سال راه پر از برف است. (کنایه از جاهلان بی شمار )
غافلان را کوه های برف دان
تا نسوزد پرده های عاقلان
@arameshsahafian
از تماشای عظمت آن حیرت کرد و گفت اگر تو کوهی پس کوه های دیگر چه اند؟
کوه قاف پاسخ داد:
کوه های دیگر رگ های من هستند.در هر شهر رگی دارم و چون خداوند بخواهد زلزله در شهری افتد به من دستور می دهد تا آن رگ را بجنبانم.
ذوالقرنین از کوه خواست که گوشه ای از اسرار صفات حق بازگو کند.
کوه قاف گفت:برو، اوصاف الهی فراتر از بیان است و در وصف نمی آید.
ذوالقرنین که شوق بی اندازه ای داشت ،از قاف خواست تا از آفرینش بی نظیر خداوند پرده ای بردارد.
قاف گفت:اینک به دشت بنگر که چگونه خداوند آن را با توده های برف پوشانده است اگر این برفها نبودند من از حرارت و شوق دیدار حق ذوب می شدم.
این حکایت در قصص الانبیا و تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است.
در مورد ذوالقرنین اختلاف است اما مفسران جدید از جمله ابوالکلام آزاد و علامه طباطبایی به احتمال زیاد او را منطبق بر کوروش کبیر می دانند.
(قرن به معنای شاخ می باشد ذوالقرنین یعنی دارای دو شاخ .در تندیس کهن که در منطقه پاسارگاد از کوروش مانده است کلاهی بر سر دارد که دارای دو شاخ است)
کوه قاف در کهن الگوها، جایگاه سیمرغ هست و انتهای دنیاست، در این حکایت انسان کامل می باشد. (انتهای دنیا یعنی پایان وابستگی نفس به خود و سیمرغ حضرت حق است)
اشارات عرفانی:ذوالقرنین سالک وارسته و مشتاق است.
کوه های برفی کنایه از جاهلان هستند و حکمت وجود آنها این است که اگر آنها نباشند و سبب غفلت عارفان نشوند، عارفان از فرط اشتیاق وصال خداوند قالب تهی می کنند و جهان از آنها خالی می شود.
کای سخن گوی خبیر راز دان
از صفات حق بکن با من بیان3731
گفت رو کان وصف از آن هایلترست
که بیان بر آن تواند برد دست
صفات الهی چنان هیبتی دارد ،که دست بیان به آن نمی رسد.
یا قلم را زهره باشد که به سر
بر نویسد بر صحایف زآن خبر
قلم هم جرات ندارد که با نوک خود چیزی بنویسد.
شوق ذوالقرنین درخواست می کند که قاف از آفرینش خداوند، جلوه ای بیان کند:
گفت اینک دشت سیصد ساله راه
کوه های برف پر کرده است شاه
شاه آفرینش با حکمت خود بیان کرد که اطراف من به اندازه سیصد سال راه پر از برف است. (کنایه از جاهلان بی شمار )
غافلان را کوه های برف دان
تا نسوزد پرده های عاقلان
@arameshsahafian
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۶/۰۱/۲۰ ساعت ۷:۳۳ ق.ظ توسط مهدی صحافیان
|
سر در چاه اینترنت می کنم و دردهای دلم را میگویم ناگهان همه از آن با خبر می شوند!