نمونه ای از قلم سحر آمیز صادق هدایت  رمان بزرگ بوف کور (چون وصف بهشت)

چون وصف بهشت است!روانش شاد!

{صادق هدایت که در آثارش ناسیونالیسم ایرانی موج می زند؛فرهنگ دست نخورده ایران باستان را در این دختر اثیری به تصویر می کشد .

شوق هدایت به او ،و ترس و شوق او از حملات پیایی از جای جای واژه ها که چون نت های موسیقی کنار هم چیده شده اند مشهود است}

 

... برای اینکه دستم به رف برسد چهارپایه ای را که آنجا بود زیر پایم گذاشتم ولی همین که آمدم بغلی را بردارم ناگهان از سوراخ هواخور رف چشمم به بیرون افتاد، دیدم در صحرای پشت اطاقم پیرمردی قوزکرده، زیر درخت سروی نشسته بود و یک دختر جوان، نه، یک فرشته ی آسمانی جلو او ایستاده، خم شده بود و با دست راست گل نیلوفر کبودی به او تعارف می کرد، در حالی که پیرمرد ناخن انگشت سبابه ی دست چپش را میجوید.
         دختر درست در مقابل من واقع شده بود، ولی بنظر می آمد که هیچ متوجه اطراف خودش نمی شد. نگاه می کرد، بی آنکه نگاه کرده باشد؛ لبخند مدهوشانه و بی اراده ای کنار لبش خشک شده بود، مثل اینکه بفکر شخص غایبی بوده باشد، از آنجا بود که چشم های مهیب افسونگر، چشم هایی که مثل این بود که به انسان سرزنش تلخی می زند، چشمهای مضطرب، متعجب، تهدیدکننده و وعده دهنده ی او را دیدم و پرتو زندگی من روی این گوی های براق پرمعنی ممزوج و در ته آن جذب شد. این آینه ی جذاب همه ی هستی مرا تا آنجاییکه فکر بشر عاجز است بخودش می کشید. چشم های مورب ترکمنی که یک فروغ ماوراء طبیعی و مست کننده داشت، در عین حال می ترسانید و جذب می کرد، مثل اینکه با چشم هایش مناظر ترسناک و ماوراء طبیعی دیده بود که هر کسی نمی توانست ببیند؛ گونه های برجسته، پیشانی بلند، ابروهای باریک به هم پیوسته، لب های گوشتالوی نیمه باز، لبهایی که مثل این بود تازه از یک بوسه ی گرم طولانی جدا شده ولی هنوز سیر نشده بود. موهای ژولیده ی سیاه و نامرتب دور صورت مهتابی او را گرفته بود و یک رشته از آن روی شقیقه اش چسبیده بود. لطافت اعضا و بی اعتنایی اثیری حرکاتش از سستی و موقتی بودن او حکایت می کرد، فقط یک دختر رقاص بتکده ی هند ممکن بود حرکات موزون او را داشته باشد.
        حالت افسرده و شادی غم انگیزش همه ی این ها نشان میداد که او مانند مردمان معمولی نیست، اصلا خوشگلی او معمولی نبود، او مثل یک منظره ی رویای افیونی به من جلوه کرد. او همان حرارت عشقی مهر گیاه را در من تولید کرد. اندام نازک و کشیده با خط متناسبی که از شانه، بازو ، پستانها ،سینه، کپل و ساق پاهایش پایین می رفت مثل این بود که تن او را از آغوش جفتش بیرون کشیده باشند. مثل ماده ی مهر گیاه بود که از بغل جفتش جدا کرده باشند.
@arameshsahafian

بارش لحظه ها


لحظه ها بر ما چون دانه های برف باریده

هیچ کدام با هم یکسان نیستند

هر کس لحظه ای ممتاز از دیگری میچشد

خداوند به تعداد نفس ها و جان ها

جلوه های یگانه،بی نظیر،فرد و یکتا

چون خویش می آفریند

خدای یکتا جلوه یگانه دارد


دیگران را خودخواه نپندارید

آنان را در حال ستایش از خویش نبینید

فرعون را نبینید که

 ادعای خدایی می کند

 می خواهددر چشیدن گوهر ممتاز

 خدایی اش ما را سهیم کند
@arameshsahafian

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 3 حکایت مسافران هند و خوردن بچه فیل

مسافران هند از روی گرسنگی خواستند تا حیوانی شکار کنند.مردی خردمند آنها را از خطرات شکار بچه فیل آگاه کرد که فیل ها بوی فرزند خویش را تشخیص می دهند و از خورنده انتقام می گیرند.

گرسنگی بر آنها غلبه کرد و بچه فیلی را کباب کردند و خوردند.یکی از آنها بر هوس خود غالب شد و هر چه اصرار کردند گوشت بچه فیل را نخورد.

مسافران به خواب رفتند و آن مرد بیدار ماند .فیلی خشمگین آمد و ابتدا دهان مرد را بویید،سپس به سوی دیگران رفت و با یافتن بوی فرزند خود از دهانشان آنها را به هلاکت رساند.

فیل تمثیل حق تعالی است و فیل بچگان؛ اولیا و انسان های کامل که در پوششی از گمنامی زندگی می کنند.
خوردن بچه فیل نیز تمثیل حسادت و دشمنی با اولیای خداوند است.

گفت اطفال من اند این اولیا
در غریبی،فرد از کار و کیا81

از برای امتحان خوار و یتیم
لیک اندر سر منم یار و ندیم

به جهت امتحان خود اولیا و همچنین آزمودن دیگران تا ظاهر بینی را رها کنند؛خداوند اولیا را در ظاهر خوار و غریب قرار داده است.

هان و هان این دلق پوشان من اند
صد هزار اندر هزار و،یک تن اند84

اشاره به وحدت جانهای اولیا و عارفان و انبیا که یکی بیشتر نیستند،گرچه صد هزار باشند.
@arameshsahafian

خدا در باران

خدا از همه جا باریده

باران خدا همچنان ادامه دارد

همه لباسهای پوسیده افکارت

لباسهای گذشته

لباسهای آینده

لباس های باورهای مرده ات را

از تن روح جدا کن

اکنون در این باران تنی تازه کن
@arameshsahafian

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 2 اقبال و شمردن پاکی های حسام الدین2

گردد آتش بر تو هم برد و سلام
ای عناصر مر مزاجت را غلام 10

مانند خلیل از آتش سالم عبور کردی.
عناصر اربعه در حیطه تصرف توست.

ای دریغا عرصه افهام خلق
سخت تنگ آمد،ندارد خلق، حلق

فهم های آدمیان تنگ و محدود است.و مردمان حلق معنوی ندارند.همتشان فقط در حلقی است که غذا دریافت می کند.

ای ضیاء الحق،به حذق رای تو
حلق بخشد سنگ را حلوای تو

تو که نور حق هستی با مهارتی که در دریافتهای معنوی داری،به سنگ نیز حلقی برای نوشیدن این دریافتها می دهی.

کوه طور اندر تجلی حلق یافت
تا که می نوشید و،می را بر نتافت

جایی که سنگ حلق معنوی یافت؛کوه طور است که شراب تجلی خداوند را نوشید اما نتوانست تحمل کند و پودر شد.
حلق بخشد خاک را لطف خدا
تا خورد آب و،بروید صد گیا

مولانا با تردستی ویژه خود تمثیل "حلق"را گسترش می دهد:
خداوند به خاک حلق می دهد تا باران بنوشد و گل برویاند و در بیت های بعد اشاره می کند که به حیوان حلق می دهد تا گیاه را بخورد،به انسان تا حیوان را بخورد و پس از آن دوباره خاک حلق پیدا می کند تا انسان را بخورد.

ذره ها دیدم دهانشان جمله باز
گر بگویم خوردشان،گردد دراز

خداوند تمثیل حتی ذرات عالم را دارای حلق برای دریافت می بیند.

پس کریم آنست کو خود را دهد
آب حیوانی که ماند تا ابد33

اما در کثرت این حلق های مادی انسان شریف و دارای شخصیت حقیقی آن است که حلقی برای آب حیات داشته باشد.

مولانا این تمثیل را ادامه می دهد برای عصای موسی که حلق یافت تا ریسمانهای جادو را بخورد.و ادامه می دهد که در جنین حلقی برای خون و در کودکی حلقی برای شیر دارد ولی دایه مهربان از او شیر را می گیرد تا غذاهای رنگارنگ بخورد.
تو هم باید حلقی برای غذاهای رنگارنگ معنوی پیدا کنی،اما با رها کردن پستان دنیا.

کین جهان چاهی است بس تاریک و تنگ
هست بیرون،عالمی بی بو و رنگ 64
 @arameshsahafian

دریافتهای دفتر سوم مثنوی 1 مقدمه در تاکید بر حکمت به جای علم و اقبال به حسام الدین چلبی



دفتر سوم نیز مانند دفتر های دیگر با مقدمه ای به زبان عربی آغاز می شود.
خداوند تمثیل در اینجا حکمت ها را به لشکریان خداوند تشبیه می کند.

ابتدا در تفاوت علم و حکمت:
حکمت دانش هبه شده از سوی خداوند است.
مخصوص انبیا و اولیاست.
خداوند به اسم حکیم در آنها تجلی می کند و آنها مظهر اسم حکیم هستند.
کسی به این حکمت می رسد که خویشتن و خواسته های آن را کنار بگذارد و همتش جهان خاکی نباشد.

خداوند با این سپاهیان حکمت عاشقان خود را نیرومند می کند و علمشان را از جهل پاک می کند.

ای ضیاء الحق حسام الدین بیار
این سوم دفتر که سنت شد سه بار1

دفتر سوم را چون دفتر های دیگر با شوق مضاعف خود بیاور. (مولانا شمس گمشده خود را در حسام الدین پیدا کرده بود و در مجالس تااو نمی آمد سخن نمی گفت)
سنت سه بار شد:پیامبر ص هر گاه سخن می گفت آن را سه بار تکرار می کرد تا مخاطب خوب بفهمد.

قوتت از قوت حق می جهد
نه از عروقی کز حرارت می جهد

نیروی خداوند در تو بر رگهای طبیعی بدن غلبه کرده است و نور در تو هست.

قوت جبریل از مطبخ نبود
بود از دیدار خلاق وجود

توانایی جبرئیل از غذا نیست .بلکه غذای فرشتگان چنانکه غزالی می گوید مشاهده صفات خداوند است.

جسمشان را هم ز نور اسرشته اند
تا ز روح و،از ملک بگذشته اند8

چونکه موصوفی به اوصاف جلیل
زآتش امراض بگذر چون خلیل

حال که مرزهای خاکی را  درنوردیدی،مانند ابراهیم از آتش خواسته ها و بیماری های فراوان نفس عبور کن.
@arameshsahafian

نور مطلق

آنچه اول شد برون از جیب غیب

بود نور پاک او بی هیچ ریب

بعد از آن،آن نور مطلق زد علم

گشت پیدا کرسی و لوح و قلم

یک قلم از نور پاکش عالم است

یک رقم ذریت است و آدم است
                    عطار نیشابوری

میلاد نور مطلق؛علی اعلی خجسته باد
@arameshsahafian

اتمام دریافتهای نیمی از مثنوی

مثنوی ما دکان وحدت است
غیر واحد هر چه بینی آن بت است

همراهان مولانای جان

در این لحظه مفتخرم که دریافتهای 3 دفتر شریف مثنوی معنوی را در 83 قسمت به دیدار شما گرامیان رساندم.

دریافتهای جاری شده از لطف لطیف خداوند و جان روح انگیز مولانا که در اتصال جان انبیا و 14 نور برگزیده آفرینش است.

من که صلحم دایما با این پدر
این جهان چون جنتستم در نظر

چشم امید بسته ام تا در این سیر معکوس که از کاملترین دفتر مثنوی(دفتر ششم) آغاز شد،دریافتهایی پالوده از خویشتن و سرشار از جان مولانا "جلال الدین البلخی ثم الرومی" در جان اندیشه های زنده روان کنم.

بانگ آبم من به گوش تشنگان
همچو باران می رسم من ز آسمان
@arameshsahafian

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 27 رفتن ذوالقرنین(کوروش کبیر)به کوه قاف

ذوالقرنین به سوی کوه قاف حرکت کرد.کوهی بزرگ از زمرد صاف و لطیف دید که گرداگرد جهان را احاطه کرده است.

از تماشای عظمت آن حیرت کرد و گفت اگر تو کوهی پس کوه های دیگر چه اند؟
کوه قاف پاسخ داد:
کوه های دیگر رگ های من هستند.در هر شهر رگی دارم و چون خداوند بخواهد زلزله در شهری افتد به من دستور می دهد تا آن رگ را بجنبانم.
ذوالقرنین از کوه خواست که گوشه ای از اسرار صفات حق بازگو کند.
کوه قاف گفت:برو، اوصاف الهی فراتر از بیان است و در وصف نمی آید.
ذوالقرنین که شوق بی اندازه ای داشت ،از قاف خواست تا از آفرینش بی نظیر خداوند پرده ای بردارد.

قاف گفت:اینک به دشت بنگر که چگونه خداوند آن را با توده های برف پوشانده است اگر این برفها نبودند من از حرارت و شوق دیدار حق ذوب می شدم.

این حکایت در قصص الانبیا و تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است.
در مورد ذوالقرنین اختلاف است اما مفسران جدید از جمله ابوالکلام آزاد و علامه طباطبایی به احتمال زیاد او را منطبق بر کوروش کبیر می دانند.
(قرن به معنای شاخ می باشد ذوالقرنین یعنی دارای دو شاخ .در تندیس کهن که در منطقه پاسارگاد از کوروش مانده است کلاهی بر سر دارد که دارای دو شاخ است)
کوه قاف در کهن الگوها، جایگاه سیمرغ هست و انتهای دنیاست، در این حکایت انسان کامل می باشد. (انتهای دنیا یعنی پایان وابستگی نفس به خود و سیمرغ حضرت حق است)

اشارات عرفانی:ذوالقرنین سالک وارسته و مشتاق است.
کوه های برفی کنایه از جاهلان هستند و حکمت وجود آنها این است که اگر آنها نباشند و سبب غفلت عارفان نشوند، عارفان از فرط اشتیاق وصال خداوند قالب تهی می کنند و جهان از آنها خالی می شود.

کای سخن گوی خبیر راز دان
از صفات حق بکن با من بیان3731

گفت رو کان وصف از آن هایلترست
که بیان بر آن تواند برد دست

صفات الهی چنان هیبتی دارد ،که دست بیان به آن نمی رسد.

یا قلم را زهره باشد که به سر
بر نویسد بر صحایف زآن خبر

قلم هم جرات ندارد که با نوک خود چیزی بنویسد.

شوق ذوالقرنین درخواست می کند که قاف از آفرینش خداوند، جلوه ای بیان کند:
گفت اینک دشت سیصد ساله راه
کوه های برف پر کرده است شاه

شاه آفرینش با حکمت خود بیان کرد که اطراف من  به اندازه سیصد سال راه پر از برف است. (کنایه از جاهلان بی شمار )

غافلان را کوه های برف دان
تا نسوزد پرده های عاقلان
@arameshsahafian

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 26 حکایت پارسای رها از خویش در سال قحطی 2

تمثیلات برای آفریده شدن جهان بر شیوه نگرش ما:
با پدر چون صلح کردی،خشم رفت
آن سگی شد، گشت بابا یار تفت

وقتی در درونت با پدرت آشتی کردی خشم او میرود (شد در قدیم به معنای رفت هست)و او با توجه به نگرش تو به دوست صمیمی تبدیل می شود.

کل عالم صورت عقل کل است
کوست بابای هر آنک اهل قل است

مولانا جهان را در تمثیلی بی نظیر پدر ما می داند به این صورت:
خداوند نخستین آفریده را عقل کل قرار داد و جهان ما تجلی آن عقل کل است. به این ترتیب در کل جهان وحدتی هست و برگزیدگان الهی که "اهل قل"هستند یعنی به ندای خداوند بلی گفته اند با پدری مهربان روبرو هستند نه با جهانی بی رحم و بی وفا.

چون کسی با عقل کل ،کفران فزود
صورت کل پیش او هم سگ نمود

اگر  کسی دنیا را تجلی این عقل کل ندید او کفران ورزیده (کافر یعنی پوشاننده و نابینای حقیقت)و جهان به او خشم می گیرد از این رو ناراحت ،افسرده و ناآرام است.
(هر چند بسیار برخوردار باشد از ثروتهای دنیوی)

پس قیامت نقد حال تو بود
پیش تو چرخ و زمین مبدل شود

وقتی با عقل کل آشتی کردی قیامت در تو پیدا شده به این معنا که حقیقت جهان را میبینی.

زیباترین بیت:
من که صلحم دایما با این پدر
این جهان چون جنت استم در نظر3263

من که با این پدر و عقل کل و جهان آشتی کردم و دیدم که وجودم از آن است (از کافر بودن بیرون آمدم )جهان برای من بهشت است.

من همی بینم جهان را پر نعیم
آبها از چشمه ها جوشان مقیم

بانگ آبش میرسد در گوش من
مست می گردد ضمیر و هوش من

جریان جهان را در هر لحظه ای از خداوند و سپس از عقل کل می بینم.
و این صدای آب مرا مست می کند.

شاخه ها رقصان شده چون تایبان
برگ ها کف زنان مثال مطربان

شاخه ها در نظرم می رقصند و برگ ها دست می زنند.
@arameshsahafian

دیدار




دو دریای آرام

ولی در ژرفای آن طوفانی نهفته است

این دو دریای خروشان

با جاذبه دو روح کیهانی

آرام می ماندند

تا ناآشنایان شناگری عشق

در کلبه خواسته های خویش

به تنیدن تار ادامه دهند
@arameshsahafian

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 25 حکایت پارسای رها از خویش در سال قحطی



پارسایی وارسته در سال قحطی شادمان بود.مردم همه نگران و در هراس از قحطی.
از او پرسیدند در این خشکسال خانمان سوز چرا می خندی؟؟!!
پاسخ داد زمین در نظر شما سراسر قحطی است؛ در  نظر من بهشت و شادمانی است.

در جوامع الحکایات عوفی آمده است:
سبب توبه و تحول  شقیق بلخی آن بود که در سال قحطی غلامی زنگی دید که می خندید و نشاط می کرد.شقیق او را گفت این چه زمان نشاط است؟؟!!
گفت من از قحطی چه خبر دارم که خواجه ام دو انبار غله دارد و دانم که مرا ضایع نمی گذارد.

مولانا در این جا به مقام "رضا"توجه دارد.
اگر دیدگاه آدمی به حادثه های جهان دگرگون شود و از خواست های خویش دور شوی هستی به تو لبخند می زند و تو را در آغوش شادمانی می گذارد و مظهر "مومن مانند کوه "استوار است می شود.

من همی بینم به هر دشت و مکان
خوشه ها انبه ،رسیده تا میان3250

من سراسر دشت را پر از خوشه های انبوه می بینم. (نگرش پارسا)

ز آزمون من دست بر وی می زنم
دست و چشم خویش را چون بر کنم؟3252

 دستم را بر این خوشه های لطف خداوند می کشم.چگونه می توانم دست و چشمم را از آنها بردارم و ناشاد باشم.

با پدر از تو جفایی می رود
آن پدر در چشم تو سگ می شود3255

وقتی خطایی می کنی پدر بر تو خشم می گیرد. (سگی و گرگی و ....را در وجود انسان می دانسته اند در مقابله با انسانیت)

آن پدر، سگ نیست تاثیر جفاست
که چنان رحمت ،نظر را سگ نماست3256

در واقع خطای تو و نگرش تو که گناهکار هستی پدر مهربان را در نظرت سگ (خشمگین)جلوه داده است.

گرگ می دیدند یوسف را به چشم
چونکه اخوان را حسودی بود و خشم

یوسف به آن نازنینی برای برادران حسود جون گرگ است که باید از وجودش خلاص شوند.
@arameshsahafian

آدمی پس از جان چه خواسته ای دارد؟؟ هیچ..........



خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی؛  چو هستی خوش باش
                                   حکیم عمر خیام

حکمت عرفانی و فلسفه جاودانی در این رباعی موج می زند:
پس از بودن از پروردگار چیزی خواستن ؛ نادیده گرفتن موهبت یگانه خداوند به انسان است.

وجود؛بالاترین هدیه خداوند به آدمی است.
زمانی که هستیم او را می یابیم .
یگانگی ؛ توحید را می چشیم.
اکنون به چشمه خوبیها رسیده ایم.
پس از آن چه می خواهیم؟؟
هیچ.......
@arameshsahafian

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 24 حکایت  آرزوی پادشاه برای یگانه فرزندش 2

ای برادر دان که شه زاده توی
در جهان کهنه،زاده از نوی3189

کابلی جادو این دنیاست کو
کرد مردان را اسیر رنگ و بو3190

تو شاهزاده هستی که در این دنیای فریبنده کهن ،تازه به دنیا آمده ای .

و این پیرزن جادوگر کابلی دنیای فریبنده است که انسان های بزرگی را اسیر ظاهر زیبا و دروغین خود کرده است.

هین فسون گرم دارد گنده پیر
کرده شاهان را دم گرمش اسیر

این جادوگر فریب های کاری و گیرا دارد.و شاهان را نیز اسیر خود کرده است.

ساحره دنیا قوی دانا زنی است
حل سحر او به پای عامه نیست

ور گشادی عقد او را عقل ها
انبیا را کی فرستادی خدا 3197

مولانا حکمت ارسال انبیا را آگاهی ازین دروغ و فریب بزرگ و زیرکانه می داند.

هین طلب کن خوش دمی عقده گشا
رازدان یفعل الله ما یشا

پیری و مرادی انتخاب کن که این گره های جادوی دنیا را با نفس گرمش باز کند.

همچو ماهی بسته استت او به شست
شاهزاده ماند سالی و،تو شصت

تمثیل آدمی در اسارت پیر زن جادوگر دنیا :
ماهی در قلاب ماهیگیر است.
اما شاهزاده یک سال بیشتر در اسارت جادو نبود .مواظب باش که تو شصت سال اسارت او خواهی بود.

نفخ او،این عقده ها را سخت کرد
پس طلب کن نفخه خلاق فرد

گرچه در این گره های جادو می دمد اما تو نفخه خداوند یگانه را جستجو کن.

تا نفخت فیه من روحی تو را
وا رهاند زین و،گوید برتر آ

مولانااشاره می کند که دمیدن خداوند در انسان در هر لحظه ای است؛زیرا آفرینش انسان هم لحظه به لحظه نو می شود.

جز به نفخ حق نسوزد نفخ سحر
نفخ قهرست این و، آن دم،نفخ مهر3204

تنها راه رهیدن از دمیدن جادوگر دنیا باز کردن این گره با دمیدن مهر آمیز خداوند است.همان نفخه مهربانانه که در آغاز خلقت پس از آن فرشتگان را امر به سجده بر ما کرد.( آیه 29 سوره حجر)
@arameshsahafian

دیدار خدا با«خداوند»

به دیدار خداوند می روم

ناگهان به خود آمدم

با کدام شایستگی آماده حضور شده ای؟؟!!

اما شوق دیدارش بی وقفه در وجودم بی تابی می کند



عرشیان شوق دیدار را شهود کردند

فرشته ای برایم خمی از رنگ  می آورد

رنگ خدا *

بر خود رنگ خدا زدم

 خدایی شدم

آماده مشاهده و ملاقات

اکنون خدا به دیدار «خداوند» می رود


*و چه رنگی بهتر از رنگ خدایی است.(آیه 28/سوره بقره)
@arameshsahafian

ادامه دریافتهای دفتر چهارم 23 حکایت آرزوی پادشاه برای یگانه فرزندش

پادشاهی پسری جوان و هنرمند داشت.شبی به خواب دید که یگانه فرزندش مرده است.وحشت زده از خواب پرید؛از دیدن فرزند بسیار خشنود شد و تصمیم گرفت برای او همسری بگیرد تا از او یادگاری داشته باشد.
دختری زیبا روی از خانواده ای پارسا ولی فقیر و تهیدست انتخاب کرد.مادر شاهزاده با چنین ازدواجی مخالفت کرد؛اما شاه با اصرار تمام او را به عقد پسرش در آورد.

در این میان پیرزن جادوگری که عاشق پسر شاه بود با جادو احوال او را چنان تغییر داد که دختر زیبا را رها کرد و عاشق سینه چاک پیر زن شد.
هر چه طبیبان کوشش کردند نتوانستند او را به دختر زیبا علاقمند کنند.شاه پس از نا امیدی از سوز دل دعا کرد و ناگهان مردی وارسته و بیرون از خویشتن که به رموز جادوگری آشنا بود در مقابل شاه ظاهر شد.او گفت:سحرگاهان به قبرستان برو قبری سفید در کنار دیوار است آن را کاملا بکن تا ریسمانی پیدا کنی ،بر آن ریسمان گره های زیادی است .همه گره ها را باز کن.

شاه چنین کرد و با باز شدن گره ها شاهزاده از دام جادو جست و زندگی تازه ای با دختر زیباروی آغاز کرد.پیر زن جادوگر نیز از غصه مرد.

شاهزاده تمثیل آدمی است که جانشین خداست.
پیر زن جادوگر دنیای فریبنده و جادوگر است که از هیچ و دروغ همه چیز می سازد.
مرد وارسته و بیرون از خویش عارفان و اولیا هستند که هیچ زمانی از آنها خالی نیست.

در این حکایت مولانا دریافتهای زیبای خود را از جهان و صلح با هستی به ما ارزانی می کند.
@arameshsahafian

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی22 تمثیلات گنج درون

همچنانکه چشم می بیند به خواب

بی مه و خورشید،ماه و آفتاب3061

روح انسانی نیازی به این پوسته ظاهری ندارد همان گونه که در خواب بدون خورشید ظاهری ،خوابهای زیبایی چون خورشید درخشان می بیند .

می ببیند خواب،جانت وصف حال
که به بیداری نبینی بیست سال3064

روح ،دریافتهایی در خواب می بیند که 20 سال هم در بیداری نخواهد دید .

پیل باید تا چو خسبد او ستان
خواب بیند خطه هندوستان

فیلی لازم است تا وقتی بر پشت خوابیده، خواب هندوستان را ببیند.
عارفان دلبسته هندوستان معنا و حضور در پیشگاه خداوند هستند.
(مولانا در مثنوی دایما فیلش یاد هندوستان می کند و از دو بیت حکایت به چند صفحه معنا با ذکر تمثیل منتقل می شود و در ذکر این تمثیلات بی شمار آنقدر هنر و مهارت بخرج می دهد که معنای مورد نظر در پیش انسان حاضر می شود ،مانند همین تمثیلات گنج درون)

خر نبیند هیچ هندستان به خواب
خر ز هندستان نکرده ست اغتراب

خر که از هندوستان دوری نکرده تا خواب آن را ببیند.
غیر عارفان اصلا در اندیشه حضور خداوند پیش ازین جهان نبوده اند تا در خواب آن را ببینند.

اذکرو الله ،کار هر اوباش نیست
ارجعی بر پای هر قلاش نیست3072

هر انسان بی مقداری نمی تواند مورد خطاب خداوند باشد :
دلهای مملو از نور ایمان،بسیار یاد خداوند کنید. 41/احزاب

همچنین هر آدم بی ارزش و حیله گری شایسته این خطاب دیگر نیست:
ای نفس به آرامش رسیده به سوی خدایت بازگرد. 28/فجر

لیک تو آیس مشو،هم پیل باش
ورنه پیلی ،در پی تبدیل باش

گرچه در بیت های پیش مولانا در ادبیاتی غیر مودبانه غیر اولیا را خر می داند؛اما در اینجا در مقام تربیت امید می دهد که تو هم می توانی پیل ؛عارف باشی.
(این نوع گفتگو که امروز غیر مودبانه خوانده می شود در عرف زمان مولانا و جامی به قصد تلنگر و تربیت فرد بوده است.)

گر نبینی خلق مشکین جیب را
بنگر ای شبکور این آسیب را

اگر عرفانی که گریبان آنها بوی مشک می دهد نمی بینی؛اما ای کور دل به آثار آنها توجه کن.

زین بد ابراهیم ادهم دیده خواب
بسط هندستان دل بی حجاب

ابراهیم ادهم از همین عارفان بود که در خواب هندوستان حضور حق را دید و ترک سلطنت کرد و عارفی عاشق شد.
@arameshsahafian

بهاریه  شکوفه های بوسه

صبح فرشته ای به بالینم آمد

سلام پگاه شب زندگانی را

برایم ارمغان آورده بود

پرسید بر شما دوش چه گذشت؟؟!!

پاسخ دادم چه شده است؟؟!!

گفت خداوند فرمان داد

شکوفه های با شکوه ترین بهار خلقت را

بشمارم و ثبت کنم

به شکوفه بوسه هایی

گرم و جاندار رسیدم

تا صبح از هر گوشه لب، به عمق جان

بی شمار بوسه می نشست

و از هر بوسه هزاران بوسه

وا می شکافت

از ثبت و شمارش آنها بازماندم

در پیشگاهش اقرار کردم

من فرشته ام

و او انسان

دوباره بر او سجده کردم
@arameshsahafian

ادامه دریافتهای دفتر چهارم 21


تمثیلات گنج درون ؛محصول سماع جان لطیف مولانا


روغن اندر دوغ باشد چون عدم
دوغ در هستی بر آورده علم

تمثیل دیگر برای سیطره دنیای مادی:
قبل از تکان دادن گویا روغن ناپدید است و دوغ که تمثیل جسم است بر روغن حاکم است.

آنکه هستت می نماید،هست پوست
وآنکه فانی می نماید،اصل،اوست3047

آنچه وجود حقیقی می پنداری ظاهر و دوغ است و دروغی بیش نیست. و روغن که نظرت وجود ندارد آن حقیقی و اصل است؛تخیل نیست.

هین بگردانش به دانش دست،دست
تا نماید آنجه پنهان کرده است

روحت با تلاطم دانش مانند تکانی است که برای گرفتن روغن به مشک دوغ می دهند.

تمثیل دیگر:
هست بازی های آن شیر علم
مخبری از بادهای مکتتم

گر نبودی جنبش آن بادها
شیر مرده کی بجستی در هوا

تمثیل شیر روی پرچم :
(ما همه شیران ولی شیر علم
حمله مان از باد باشد دم به دم
مثنوی)
شیر روی پرچم با وزش باد حمله می کند اما آن هم چون دوغ دروغ است.

این بدن مانند آن شیر علم
فکر می جنباند او را دم به دم

بدن و ظاهر تو شیر روی علم و پرچم است و اندیشه تو باد است که آن را تکان می دهد.

مه جمادست و بود شرقش حماد
جان جان جان،بود شرق فواد

ماه جامد است ،خورشید نیز که با آن نور می دهد آن هم جامد است.قلب تو هست که خورشید و نور دهنده اصلی است.
زین آتشی که در دل من است
خورشید شعله ای است که در آسمان گرفت
حضرت حافظ

@arameshsahafian

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 20



تمثیلات مکرر مولانا در موضوع گنج درون؛همان گنجی که ذات خداوند است و در آدمی با ظرافت پنهان کرده است

جوهر صدقت خفی شد در دروغ
همچو طعم روغن اندر طعم دوغ3030

روغن گنج الهی است و دوغ جسم و زیبایی های سراب گونه دنبا.

سال ها این دوغ تن پیدا و فاش
روغن جان اندرو فانی و لاش

سالهای زیادی است که این گنج را در بزرگترین دروغ هستی که خودت هستی پنهان کرده ای.

تا فرستد حق رسولی ،بنده یی
دوغ را در خمره جنباننده یی

در تمثیل زیباتر انسان به خمره حاوی دوغ و روغن و انبیا و عارفان به حرکت دهنده آن و جدا کننده روغن و گنج.

تا بجنباند به هنجار و به فن
تا بدانم من که پنهان بود من

اگر در تاثیر این موج حرکت دهنده انبیا و عارفان قرار گرفتیم.این من حقیقی یا همان "سوپر من"را پیدا خواهیم کرد.

آنکه بی تعلیم بد ناطق،خداست
که صفات او ز علتها جداست 30 41

اگر این فرامن را یافتی او خداست (نفخه الهی )با تو سخن می گوید و تعلیمت می دهد.

یا چو آدم ،کرده تلقینش خدا
بی حجاب مادر و دایه و ازا
ازا:مقابل.همچنانکه پدرمان آدم را بدون معلم و حجاب تعلیم داد .

یا مسیحی که به تعلیم ودود
در ولادت ناطق آمد در وجود

پیاپی چرخیدن تمثیلات یاد آور چرخش و سماع مولاناست .این چرخش از جان او آغاز می شود و چون نیروی گریز از مرکز حکمت را در قالب تمثیلات بیرون می ریزد.

جنبشی بایست اندر اجتهاد
تا که دوغ،آن روغن از دل باز داد

این چرخش جان گنج را که مانند روغن است بیرون می دهد.
@arameshsahafian

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 19 گفتگوی موسی ع با خداوند که چرا آفریده های خود را از میان می بری؟

 

روزی موسی به خداوند گفت،سبب چیست که خلق می آفرینی و پس از آن نابود می کنی؟ حق تعالی فرمود مقداری گندم در زمین بکار و آنها را پرورش بده .
موسی کشتزاری زیبا فراهم آورد. گندم زاری زیبا که در پرتو آفتاب چون خوشه های طلا بود.
زمان درو فرا رسید؛ موسی داسی به دست گرفت و خوشه های گندم را درو می کرد.
ندا آمد که ای موسی چرا این خوشه های زیبا را که دست پرورده خودت هست از بین می بری؟!

مولانا در این حکایت برای هر آفریده ای کمالی تقدیر شده از سوی خداوند می داند.

که چرا کشتی کنی و پروری
چون کمالی یافت،آن را می بری؟3019

گفت یا رب زآن کنم ویران و پست
که در اینجا دانه هست و کاه هست

دانه لایق نیست در انبار کاه
کاه در انبار گندم،هم تباه

نیست حکمت این دو را آمیختن
فرق واجب می کند در بیختن3022

حکمت اقتضا می کند که دانه و کاه با غربال کردن از هم جدا شوند.

ذهن جولانگر مولانا که همچون چرخیدن اسطوره ای اش به دور تمثیلات می چرخد ؛تمثیلات فراوانی می آفریند:(برای آمیخته بودن پاکان و ناپاکان در دنیای مادی)

در خلایق روح های پاک هست
روح های تیره گلناک هست 30 25

تمثیل آمیخته بودن روح های پاک و نا پاک.

این صدف ها نیست در یک مرتبه
در یکی در است و در دیگر شبه

تمثیل مخلوط بودن صدفهای دارای مروارید و خالی.

بهر اظهارست خلق جهان
تا نماند گنج حکمت ها نهان

بهترین پاسخ به دلیل آفرینش با این همه بی انتهایی:
غرض آشکار شدن گنج خداوند و مظهر یافتن اسماء شریف او بوده است.

کنت کنزا مخفیا شنو
جوهر خود گم مکن،اظهار شو3029

خداوند فرمود من گنج پنهانی بودم که میل به آشکار شدن داشتم پس بیا فریدم تا هویدا شوم.
از همان گنج یعنی از روح خود در تو دمیده است تو هم کار خدایی بکن و نگذار این گنج در زیر خروارها خواسته و تاریکی دفن شود.
@arameshsahafian

خم های رنگ فرشتگان  (دریافتی از حضور کوه های "راور" نزدیک کرمان)

 


نقاش آفرینش

خم های رنگ را آماده کرده بود

تا فرشتگان کوه ها را رنگ آمیزی کنند

روزهای آخر آفرینش بود

شش روز موعود به پایان رسیده بود

خم های متنوع رنگ تمام شده بود

کوه های رنگارنگ چون رنگین کمان

نیز تمام شدند

اکنون فرشتگان با دستان خالی

کوه ها را با سادگی رنگ زدند

این کوه های ساده پس از کوه های رنگین

محصول چنین فداکاری فرشتگان است
@arameshsahafian

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 18 حکایت سلیمان نبی و کژ وزیدن باد بر او

روزی باد چنان کج می وزید که تاج سلیمان بر سرش کج می شد.سلیمان به باد نهیب زد:ای باد کج نوز! باد جواب داد تو کج نرو.
وقتی تو کج می روی من هم کج می وزم.هشت مرتبه تکرار شد تا این که سلیمان دریافت خللی در کار اوست و باد به او آگاهی می دهد.

در قصص الانبیا ثعالبی ص274 آمده است که انگشتر سلیمان در دستش قرار نمی گرفت و دانست که قصوری کرده است.

در این حکایت مولانا به هماهنگی انسان با جهان و پیوستگی کل جهان با هم اشاره می کند.
امروز در علم فیزیک ثابت شده است که جهان یک کل به هم پیوسته است.
این همان توحید است و همان "لا اله الا الله " که برای مسلمان شدن باید بر زبان آورد.
در عرفان های مختلف (مانند عرفان سرخپوستی)و تصوف ، این پیوستگی و احترام به طبیعت بسیار مورد توجه قرار گرفته است.
امروز تحت عنوان انرژی کیهانی همین مطلب دنبال می شود اما موضوع یکسان است که همان توحید می باشد.


باد بر تخت سلیمان رفت کژ
پس سلیمان گفت:بادا کژ مغژ1897

باد هم گفت :ای سلیمان کژ مرو
ور روی کژ،از کژم خشمین مشو

گفت تاجا کژ مشو بر فرق من
آفتابا کم مشو از شرق من1902

هشت بارش راست کرد و گشت کژ
گفت تاجا چیست آخر؟کژ مغز

گفت اگر صد ره کنی تو راست،من
کژ روم ،چون کژ روی ای موتمن

پس سلیمان اندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش ،کرد سرد

سلیمان درون خود را راست کرد تا باد هم راست بوزد.
شهوت و خواسته ای که داشت را در خود از بین برد.
فقر یعنی هیچ نخواستن (فقر نداشتن نیست ؛نخواستن است).در مقابل خداوند چیزی خواستن کفر است و مخالف مقام تسلیم و رضا.
من گروهی میشناسم زاولیا
کفر باشد نزد ایشان کردن دعا

بعد از آن تاجش همان دم راست شد
آنچنانکه تاج را می خواست شد1907
@arameshsahafian

صید خویشتن

 

از رودخانه لحظه نوزادی گرفتم

چه نوزاد زیبایی

چه چشمان بی نظیری

و چقدر شادمان و خندان

او را در آغوش گرفتم


فشردم.......

انتهای شادی و آرامش

این نوزاد خود من بود

دیشب در بی زمانی وقتی

به نیستی رسیدم دوباره متولد شدم
@arameshsahafian

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 17 حکایت آن صوفی که در گلستان سر بر زانوی مراقبه داشت


در سایه سار سراسر مهر مثنوی، بهار 1396 سرشارترین بهار تاریخ آدمی است
نو بهار خجسته باد

صوفی ای برای در باغی سر بر زانوی مراقبه داشت.
فردی به او گفت چرا خوابیده ای؟
برخیز و درختان و گلها را تماشا کن.صوفی گفت همه زیبایی ها در دل آدمی است و هر چه زیبایی در دنیاست انعکاس دل آدمی می باشد.اما آدمیان ظاهر بین شیفته و عاشق ظاهر ند و تنها در زمانی حقیقت حال مرا می یابند که حجاب از آنها برداشته شود.

گفت آثارش دل است از بوالهوس
آن برون،آثار آثارست و بس1362

صوفی در جواب اعتراض می گوید آنچه می بینی گر چه آثار رحمت خداست اما زیبایی گلها و بهار از زیبایی دل است و اینها آثار آثار خداست.

باغ ها و سبزه ها در عین جان
بر برون،عکسش چو در آب روان1363

باغ ها و میوه ها اندر دل است
عکس لطف آن برین آب و گل است

گر نبودی عکس آن سر و سرور
پس نخواندی ایزدش دارالغرور 1366

اشاره به آیه 158 سوره آل عمران که دنیا خانه فریب است یعنی فقط انعکاس است نه حقیقت.

ای خنک آنرا که پیش از مرگ،مرد
یعنی او از اصل این رز بوی برد

خوشا به سعادت کسی که قبل مرگ به نیستی و فنا رسید و بویی از درخت انگور برد و مست حقیقت شد نه فریفته انعکاس و ظاهر.
@arameshsahafian

"چک چک " کعبه زرتشتیان  تاملی در رفتار مسلمانان

5 نوبت نماز بردن و نیایش با خداوند 

 

به طرف قبله روشنایی (آتش افروزی برای نیایش )

اسطوره آتش در ایران باستان
ویژگی آتش نسبت به سایر عناصر اربعه این است که پلیدی بر آن اثر نمی کند و آتش همه چیز را به جنس خود در می آورد
اما آب و خاک و باد پلیدی به خود می گیرد.

پارس بانو دختر یزدگرد سوم که در چک چک در شکاف کوه از آزار مسلمان نمایان ناپدید شده است؛خاله امام سجاد ع و خواهر خانم امام حسین ع است.

از این که این بانو بسیار اذیت شد ه است ما نیز بی اندازه اندوهگین هستیم .
اما همان مسلمانانی که با ایشان چنین کردند و خداوند او را در دل کوه پذیرفت؛ با امام حسین و خانواده پاکش بسیار یی رحمانه تر رفتار کردند.

آنچه مسلمانان می کنند دلیل اسلام نیست.و ما هم از آن بیزاریم.
@arameshsahafian