نمونه ای از قلم سحر آمیز صادق هدایت رمان بزرگ بوف کور (چون وصف بهشت)
{صادق هدایت که در آثارش ناسیونالیسم ایرانی موج می زند؛فرهنگ دست نخورده ایران باستان را در این دختر اثیری به تصویر می کشد .
شوق هدایت به او ،و ترس و شوق او از حملات پیایی از جای جای واژه ها که چون نت های موسیقی کنار هم چیده شده اند مشهود است}
... برای اینکه دستم به رف برسد چهارپایه ای را که آنجا بود زیر پایم گذاشتم ولی همین که آمدم بغلی را بردارم ناگهان از سوراخ هواخور رف چشمم به بیرون افتاد، دیدم در صحرای پشت اطاقم پیرمردی قوزکرده، زیر درخت سروی نشسته بود و یک دختر جوان، نه، یک فرشته ی آسمانی جلو او ایستاده، خم شده بود و با دست راست گل نیلوفر کبودی به او تعارف می کرد، در حالی که پیرمرد ناخن انگشت سبابه ی دست چپش را میجوید.
دختر درست در مقابل من واقع شده بود، ولی بنظر می آمد که هیچ متوجه اطراف خودش نمی شد. نگاه می کرد، بی آنکه نگاه کرده باشد؛ لبخند مدهوشانه و بی اراده ای کنار لبش خشک شده بود، مثل اینکه بفکر شخص غایبی بوده باشد، از آنجا بود که چشم های مهیب افسونگر، چشم هایی که مثل این بود که به انسان سرزنش تلخی می زند، چشمهای مضطرب، متعجب، تهدیدکننده و وعده دهنده ی او را دیدم و پرتو زندگی من روی این گوی های براق پرمعنی ممزوج و در ته آن جذب شد. این آینه ی جذاب همه ی هستی مرا تا آنجاییکه فکر بشر عاجز است بخودش می کشید. چشم های مورب ترکمنی که یک فروغ ماوراء طبیعی و مست کننده داشت، در عین حال می ترسانید و جذب می کرد، مثل اینکه با چشم هایش مناظر ترسناک و ماوراء طبیعی دیده بود که هر کسی نمی توانست ببیند؛ گونه های برجسته، پیشانی بلند، ابروهای باریک به هم پیوسته، لب های گوشتالوی نیمه باز، لبهایی که مثل این بود تازه از یک بوسه ی گرم طولانی جدا شده ولی هنوز سیر نشده بود. موهای ژولیده ی سیاه و نامرتب دور صورت مهتابی او را گرفته بود و یک رشته از آن روی شقیقه اش چسبیده بود. لطافت اعضا و بی اعتنایی اثیری حرکاتش از سستی و موقتی بودن او حکایت می کرد، فقط یک دختر رقاص بتکده ی هند ممکن بود حرکات موزون او را داشته باشد.
حالت افسرده و شادی غم انگیزش همه ی این ها نشان میداد که او مانند مردمان معمولی نیست، اصلا خوشگلی او معمولی نبود، او مثل یک منظره ی رویای افیونی به من جلوه کرد. او همان حرارت عشقی مهر گیاه را در من تولید کرد. اندام نازک و کشیده با خط متناسبی که از شانه، بازو ، پستانها ،سینه، کپل و ساق پاهایش پایین می رفت مثل این بود که تن او را از آغوش جفتش بیرون کشیده باشند. مثل ماده ی مهر گیاه بود که از بغل جفتش جدا کرده باشند.
@arameshsahafian
سر در چاه اینترنت می کنم و دردهای دلم را میگویم ناگهان همه از آن با خبر می شوند!