شب یلدا


دور هم جمع می شویم
تا به خورشید کمک کنیم بر تاریکی پیروز شود
به روشنایی آگاهی اجازه ظهور در جانمان بدهیم
و گواه شکست تاریکی جهل باشیم

دورهم جمع می شویم
تا تولد "مهر" را آسان کنیم
@arameshsahafian

مهندسی ذهن زوایای فکر8 (رگه های طلا در ادبیات و تمدن کهن)


زاویه دید نیچه و مولانای بلخی

« عیسی علیه السلام بسیار خندیدی، یحیی علیه السلام بسیار گریستی. یحیی به عیسی گفت که  "تو از مکرهای دقیق قوی ایمن شدی که چنین می خندی ؟ عیسی گفت که " تو از عنایت ها و لطف های دقیق لطیفِ غریبِ حق قوی غافل شدی که چندینی میگریی؟" ولییّ از اولیا حق درین ماجرا حاضر بود ، از حق پرسید "از این هر دو، که را مقام عالی تر است ؟" جواب گفت که "من آنجا ام که ظن بنده ی من است به هر بنده مرا خیالی است و صورتی است هر چه او مرا خیال کند من آنجا باشم." »
                                                                                                    فیه ما فیه

« خدا مرده‌است.»    فریدریش نیچه؛ فیلسوف آلمانی
(جمله مشهور که فراوان نقل شده و گاهی تفسیر خوب نشده است. )
باو هیچ فعلیتی ندارد. عین بساطت و بالقوه بودن است. بستگی دارد با چه افکار و باورهایی او را زنده کنیم یا مظهر اسماء گسترده او شویم.
@arameshsahafian

 

مهندسی ذهن زوایای فکر 6 (ادبیات کهن)


چند زاویه دید از استاد سخن سعدی

بین تا یک انگشت از چند بند
به صنع الهی به هم درفگند
پس آشفتگی باشد و ابلهی
که انگشت بر حرف صنعش نهی
بهایم به روی اندر افتاده خوار
تو همچون الف بر قدمها سوار
نگون کرده ایشان سر از بهر خور
تو آری به عزت خورش پیش سر
نزیبد تو را با چنین سروری
که سر جز به طاعت فرود آوری
به انعام خود دانه دادت نه کاه
  نکردت چو انعام سر در گیاه

-آدمی سوگلی خداوند است. همه جانداران چهار دست و پا و آدمی راست قامت است تا به اختیار خود در برابرش  به خاک بیفتد.(دعوت خداوند به مراقبه با خود{نماز و ...} احترام به انسان است.)
-انگشتان تو را به دقت توانایی داد (در آفریدن هنر ها و ...)اما انگشت اعتراض بر آفرینش او گذاشتن ابلهی است.
-حیوانات سر را به طرف غذا می برند و تو با عزت غذا را به طرف خود می آوری.

@arameshsahafian

 

مهندسی ذهن زوایای فکر5 (ادبیات کهن)


همه چیز در دنیای جسمانی نسبی و در دنیای جان مطلق

قصه شنیدم که ابوالعلاء به همه عمر
لحم نخورد و ذوات لحم نیازرد
در معرض موت با اجازت دستور
خادم او جوجه با، به محضر او برد
خواجه چون آن طیر کشته دید برابر
اشک تحسر از هر دو دیده بیفشرد
گفت به مرغ: از چه شیر شرزه نگشتی
تا نتواند کست به خون کشد و خورد
مرگ برای ضعیف امری طبیعی است
هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد
ایرج میرزا

اگر فرزند شما بیمار می شود و مهربانی به این است که برای او غذایی با جوجه آماده کنید.این مهربانی عین بی رحمی و کشتن جوجه است.
تنها در فضای انسانی یعنی دنیای جان (وارسته و رها شده از جسم) همه چیز خالص و مطلق است.
@arameshsahafian

مهندسی ذهن زوایای فکر 4 (ادبیات کهن)


قصه وفات ابراهیم (ع)

و سبب بیرون شدن ابراهیم (ع) از این جهان، آن بود که خدای ـ عزوجل ـ عزرائیل را ـ علیه السلام ـ گفته بود که : چون قبض روح ابراهیم را کنی، جان او به فرمان او بردار. تا او نفرماید و دستوری ندهد، جان او برمدار.

 
  خدای ـ عزوجل ـ بفرمود که جان او بردار به فرمان او. و ملک الموت آن تدبیر همی کرد که جان او به فرمان او بردارد.

     پس ملک الموت، یک روز خویشتن را برسان پیری ضعیف بساخت، و با یکی عکازه (عصا)لرزان، همی آمد به سوی ابراهیم و چون ابراهیم او را بدید، چنان دانست که او به مهمان آمده است و همآن ساعت بفرمود تا خوانی طعام آوردند سوی او.

     عزرائیل دست از زیر بیرون کرد، لرزان، و لقمه ای برداشت، و دستش بلرزید و او را پرسید که : تو را چه بوده است که چنین می لرزی و از لرزیدن طعامی نمی توان خوردن؟

     عزرائیل گفت : از پیری و ضعفی چنین همی لرزم،گفت : زاد تو چند باشد؟ گفت : دویست و پنج سال از عمر من گذشت.

     چون ابراهیم آن سخن بشنید  گفت : یا رب، اگر من نیز تا پنج سال دیگر چنین ضعیف خواهم شد، مرا نیز زندگانی مده و چون این سخن بگفت، حالی ملک الموت جان او بستد. والسلام.
                                                                                                   ترجمه تفسیر طبری
جان دادن،جان گرفتن،جان برداشتن
جان برداشتن نگرش به جان از زاویه یک گوهر با ارزش است. (زاویه نگرش به مرگ)
@arameshsahafian

 

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 16 حکایت امتحان کردن پادشاه دو غلام را1


امارت و برتری سیرت بر صورت

پادشاهی دو غلام خرید.یکی زیبا روی و خوش اندام و دیگری زشت روی و کثیف.
زیبا روی را راهی گرمابه کرد و به غلام زشت روی گفت،دوستت از تو بدی های زیادی می گوید.
غلام زشت رو پاسخ داد: دوست من راستگوست و اوصاف خوب زیادی از او گفت ولی یک عیب دارد که متکبر و خودبین نیست.
وقتی غلام زببا رو از گرمابه بازگشت،پادشاه غلام زشت رو را دنبال کاری فرستاد و او را امتحان کرد که دوستت می گوید که تو فردی دو رو و ریاکار هستی.
غلام زیبارو وقتی این را شنید خشمگین شد و سیل دشنام را متوجه دوست خود کرد.
شاه طاقت نیاورد و دست بر دهان غلام گذارد و گفت:با این امتحان شخصیت شما را شناختم.
درست است که صورتی زشت و جسمی بدبو دارد اما سیرت تو از آن زشت تر و بدبوتر است.
بنابر این او همیشه سرپرست و امیر تست.
مولانا؛ این هنرمند تمثیل، برتری سیرت بر صورت را با تمثیل نقاشی می کند.
آن سنا برقی که بر ارواح تافت
تا که آدم معرفت زآن نور یافت910

خاک بی ارزش را خداوند با نور خود برتر از همه افریدگان کرد.(غلبه سیرت بر صورت)
و با این نور، آدم به نور معرفت رسید و آتش بر ابراهیم گلستان شد و اسماعیل تسلیم ذبح شد.
آهن در دست داود نرم و دیو فرمانبردار سلیمان شد.یوسف از آن نور تعبیر خواب می کرد و عصای چوپانی موسی قصر فرعون را بلعید و عیسی به آسمان رفت و محمد ماه را دو نیم کرد .
مولانا که روح انبیا و اولیا و عارفان را در اتصال همین نور می بیند در ادامه خلفا و عارفانی چون جنید و بایزید بسطامی و .... ذکر می کند.
@arameshsahafian

مهندسی ذهن زوایای فکر 3 (ادبیات کهن) حکایتی از جامی

گويند كه واعظی سخنور**** درمجلس وعظ سایه گستر
از دفتر عشق نكته می راند**** و افسانه عاشقی همی خواند
خر گمشده ای بر او گذر كرد *و ز گمشده اش ورا خبر كرد
زد بانگ كه كیست حاضر امروز ***كز عشق نبوده خاطر افروز
نی محنت عشق دیده هرگز ***نی جور بتان كشیده هرگز
برخاست ز جای، ساده مردی* هرگز ز دلش نزاده دردی
كان كس منم ای ستوده دهر ***كز عشق نبوده هرگزم بهر
خر گمشده را بخواند كای یار ***اینک خر تو، بیار افسار

واعظی در حال بیان ریزه کاری های عرفانی است و شنوندگان غرق در شور آگاهی؛ ناگهان انسان زمختی وارد مجلس می شود و سراغ خر گم شده اش را می گیرد.
 مجلس شور و سرور عرفانی به هم می‌خورد.
واعظ عارف،(با چرخش گونیای تفکر )آن را به یک فرصت برای ادامه مباحث عرفانی خود تبدیل می‌کند و  از حاضران مجلس می پرسد چه کسی تا کنون عاشق نشده است؟!
انسان ساده لوحی دست بلند می کند و سخنران می گوید بیا خرت پیدا شد.(آدمی بدون عشق،به انسانیت نمی رسد.)
 همان گونه که سعدی نیز می گوید:
پندارم آنکه ندارد با تو تعلقی        
 نه آدمی که صورتی از سنگ و رو بود
@arameshsahafian

 

زلزله جان


به حکم آنکه؛ لرزه بر جانم انداختی

زلزله ای خواهم شد

بر افکار پوسیده

عادت های رسوب شده

ایمان های خیالی
@arameshsahafian

مهندسی ذهن زاویه های فکر2(ادبیات کهن)



داستان فرجام کار رستم در شاهنامه فردوسی طوسی
 رستم؛پهلوان ملی ایرانیان است و شغاد برادر ناتنی اوست که وی را با نیرنگ می کشد.
فردوسی زاویه فکر شغاد را این گونه بیان می کند:  
رستم پس از عبور از هفت خوان و یک عمر حماسه، در چاه فریب گرفتار شده و با شغاد چنین سخن می گوید:
 چو با خستگى چشمها برگشاد
بديد آن بد انديش روى شغاد
بدو گفت كاى مرد بدبخت و شوم
ز كار تو ويران شد آباد بوم‏
چنين پاسخ آورد ناكس شغاد
كه گردون گردان ترا داد، داد
تو چندين چه نازى به خون ريختن
به ايران به تاراج و آويختن‏
ز كابل نخواهى دگر بار سيم
نه شاهان شوند از تو زين پس به بيم‏
گه آمد كه بر تو سر آيد زمان
شوى كشته در دام آهرمنان‏

از دیدگاه شغاد، رستم پیلتن خونریز و باجگیر است .
وقتی از زاویه شغاد نگاه می کنیم رستم را مستحق کشته شدن می بینیم.
@arameshsahafian

 

مهندسی ذهن زاویه های فکر1

 


انسان می تواند در دریای اندیشه غوطه ور شود.
هر لحظه ای از زاویه ای به موضوع مورد نظر نگاه کند.
هنر انسان همین چرخاندن گونیای اندیشه است.

انواع زاویه ها:
الف-زاویه های دایره ای:
اگر موضوعی را در وسط دایره‌ای فرضی قرار دهیم، می توانیم از جهات مختلف به آن نگاه کنیم .
این زاویه ها می توانند افراد متفاوت باشند.
مثلا قهرمان یک حماسه ملی از زاویه مردم آن سرزمین قهرمان است در حالی که از زاویه دشمن یک جنایتکار است.
ب-زوایه های مکعبی:
یک موضوع را می توان در وسط مکعبی قرار داد و از جهات بیشتری به آن نگاه کرد.
ج-زاویه های زمانی:
به یک موضوع می توان از زمان گذشته یا آینده نگاه کرد و یا در لحظه اش شناور شد.
یک موفقیت در گذشته آرزو، در آینده تجربه و در لحظه حال، یک آرمان سرشار کننده است.
@arameshsahafian

 

 

اخلاق یا دین؟ پیام آور  دین یا پیام آور اخلاق؟


محمد درود خدا بر او و خاندانش فرمود:
برای به اوج رساندن خوبی های اخلاقی از سوی خداوند برکزیده شدم.
آیا  دین، اخلاق ما را نیکو می  کند و اخلاق نیکو ما را دین دار می کند؟
در آیین او شکافی بین اخلاق و  دین
 نیست.
@arameshsahafian

زندگی چیست؟ (ادامه تصویرها)5

زندگی راز است ؛معماست.
در آن خدا نهفته است.
با وجود پیشرفت های علمی محیر العقول ؛ اما باز هم چگونگی حیات و رشد، کشف نشدنی است؛ زیرا تنها زنده اوست و چشمه‌ی زندگانی از او می جوشد.
این راز بر کسی گشوده نمی شود تنها باید در آن شناور بود.
@arameshsahafian

 

اشکالی ندارد

سراسر زندگی من می تواند در یک جمله خلاصه شود:

آن طور که "خیال می کردم" پیش نرفت

و این "اشکالی ندارد".

 

تصویر انسان 4 آدمی چیست؟ انسان "بذر خدا" هست.  


زمانی که خداوند گل انسان را می سرشت؛ نام های نیکوی خود را با دو دستش در آن می گذاشت.
 در این چهل هزار سال، هر روز آیینه ای در آن قرار می داد تا جلوه ی نورهای درخشانش شود.
به این گونه انسان "بذر خدا" شد که اگر به خوبی در زمین دل آرام گیرد و با یادش آبیاری شود؛"درختی خدایی" سبز می شود که میوه اش انسانیت است.
(برگرفته از کتاب مرصاد العباد)
@arameshsahafian

 

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی14 حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش1


بود شیخی دایما او وام دار
از جوانمردی که بود آن نامدار
ده هزاران وام کردی از مهان
خرج کردی بر فقیران جهان

درویش عارف قرض می کرد و برای فقیران خرج می کرد.زمانی که عمرش به پایان رسید، طلبکاران برای گرفتن طلب خود؛ دورش جمع شدند.
شیخ گفت این بدگمانان را نگر
نیست حق را چارصد دینار زر
کودکی حلوا ز بیرون بانگ زد
لاف حلوا بر امید دانگ زد

درویش عارف بر بدگمانی آنان می خندید که خداوند چهارصد دینار طلا ندارد؟!
در این میان کودکی حلوا می فروخت.عارف دستور داد تا حلواهای کودک رابخرند  به طلبکاران بدهند.
نیم دینار هم طلب کودک اضافه شد و درویش پولی نداشت.
کودک طبق را بر زمین زد و گریه می کرد که استادم مرا می کشد.
طلبکاران گفتند مال ما را خوردی ، چرا حق این کودک بیچاره را می خوری....

 

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 15
حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش2
پس از اعتراض شدید طلبکاران و اضافه شدن نیم درهم کودک حلوا فروش به آن:
درویش تسلیم خداوند و از گفتگوی خلق فارغ بود.
آنکه جان بوسه دهد بر چشم او
کی خورد غم از فلک وز خشم او
مولانا تمثیلات بدیعی برای فراغت خاطر شیخ می آورد:
-مهتاب از عوعوی سگان باکی ندارد.
-آب زلال به خس های روی آب کاری ندارد.
-مسیح مرده زنده می کند و یهودی سبیلش را از خشم می کند.
-شاه بی اعتنا به سر و صدای قورباغه ها تا سحر بر لب جوی شراب می نوشد.

 

تا هنگام نماز عصر کودک گریه می کرد تا این که هدیه ای برای عارف آوردند که در آن طبق چهارصد دینار و نیم دینار برای کودک بود.
دوباره صدای مردمان در ستایش کرامت های شیخ بلند شد.
لطفا جهت دیدن همه حکایت لینک زیر را کلیک کنید👇👇👇👇👇
@arameshsahafian

arameshsahafian

تصویر انسان 3 آدمی چیست؟ جانشین عشق


آدمی جانشین خداوند است و این جانشینی از عشق دارد.

انسان خلیفه ی خداوند است که خداوند به خاطرش ازفرشتگان ملامت شنید.
"آیا در زمین کسی را قرار می دهی که خونریزی کند."بقره/30

پیش از این که ما عاشق خداوند باشیم او عاشق ما بوده است.و برای این عشق از فرشتگان ملامت شنیده است.
و  رسوایی عشق که خدای والا مقام را با خاک چه کار افتاده است؟!
و اوج ملامت و رسوایی عشق، زمانی است که پدرمان باگناه نخستین از بهشت رانده شد. (برگرفته از مرصاد العباد ص 55)
@arameshsahafian

 

تصویر انسان 2 آدمی چیست؟ آدمی گنج است


 
تمامی پادشاهان برای ساختن عمارت یا قصری، خود دست به خاک نمی زنند اما اگر گنجی بخواهند مخفی کنند خود زمین را می کنند و مخفی می کنند .
انسان گنج خداوند است.
«من گل آدم را با دو دست خود خمیر کردم.»

پادشاهان صورتی چون عمارتی فرمایند خدمتکاران بر کار کنند ، ننگ دارند که به خودی خود دست در گل نهند ، به دیگران باز گذارند و لکن چون کار بدان موضع رسد که گنجی خواهند نهاد، جمله ی خدم و حشم را دور کنند و به خودی خود، دست در گل نهند و آن موضع به قدر و اندازه راست کنند وآن گنج به خودی خود بنهند .
(مرصاد العباد ص  40)
@arameshsahafian

 

تصویر انسان 1 آدمی چیست؟ آدمی آیینه است


« هر صاحب جمالی هر چند جواهرات زیاد داشته باشد؛ اما آیینه را بیش از هر چیز دوست دارد تا نقصان خود و جوهرات را با آن برطرف کند و هر وقت که بر آن گردی نشیند با گوشه آستین کرامت خود برطرف می کند .انسان آیینه خداوند است که خداوند خود را در آن می‌بیند.و در آیینه خود را بهتر می توان دید تا این که به خود نگاه کند.

اگر اندك غباری, بر چهره‌ی آینه پدید آید, در حال به آستینِ كَرَم به آزرم تمام, آن غبار از روی آینه بر می‌دارد:
ما فتنه بر توییم تو فتنه بر آینه
ما را نگاه در تو, تو را اندر آینه

و در هر آینه كه در نهادِ آدم بر كار می‌نهادند, در آن آینه‌ی جمال نُمای, دیده جمال بین مینهادند, تا چون او در آینه به هزار و یك دریچه خود را ببیند, آدم به هزار و یك دیده او را بیند.

در من نگری, همه تنم دل گردد
در تو نگرم, همه دلم دیده شود

اینجا, عشق معكوس گردد, اگر معشوق خواهد كه ازو بگریزد, او به هزار دست در دامنش آویزد. آن چه بود كه اول می‌گریختی و این چیست كه امروز در می‌آویزی؟»(مرصاد العباد ص43)
@arameshsahafian

 

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 13 حکایت امیر خردمند و مردی که در حال خواب ماری در دهانش رفت


عاقلی بر اسب می آمد سوار
در دهان خفته می رفت مار
برد او را زخم آن دبوس سخت
زو گریزان تا به زیر یک درخت
سیب پوسیده بسی بد ریخته
گفت ازین خور ای به درد آویخته1883
امیر خردمند وقتی صحنه رفتن مار در دهان مرد را مشاهده کرد، با گرز او را از خواب بیدار کرد.مرد پا به فرار گذاشت تا زیردرخت سیب، بعد او را مجبور کرد که از سیب های پوسیده بخورد.

بانگ می زد کای امیر آخر چرا
قصد من کردی چه کردم من تو را
هر زمان می گفت او نفرین نو
اوش می زد کاندرین صحرا بدو
مرد از ماری که درونش رفته بود بود آگاهی نداشت و امیر را ناسزا می گفت.
اما پس از مدتی مار سیاه با همه آنچه خورده بود از دهانش بیرون آمد.
مرد در مقابل امیر نیک  خواه به سجده در آمد.
مصطفی فرمود گر گویم به راست
شرح آن دشمن که در جان شماست
زهره های پر دلان هم بر درد
نه رود ره نه غم کاری خورد1912

تمثیل:نفس آدمی ماری است که در خواب  دنیا درون ما جا خوش کرده است.
تازیانه های خداوندی برای رهایی از آن است و اگر شرح آن مار را بازگو کند آدمی از ترس قادر به هیچ کاری نخواهد بود.
@arameshsahafian

ناله ستاره

صدای ناله ستارگان می آمد

آنها از جدایی منظومه هایشان گلایه داشتند

آن زمان که ما از هم دور افتاده بودیم
@arameshsahafian

شوق و عشق تنها میدان زندگی بخش (دریافت های میان رشته ای)


عشق بر اساس هستی چیره است.
خداوندگارمان که در گوشة ذات خود آرمیده بود با عشق بر سر آفرینش آمد.
پس از آن هستی نیز این گونه منتشر شد.تنها در میدان شوق جنبش و زندگی است.
این پایه را در دانش های گوناگون می بینیم:
-زبانشناسی:  در پژوهش های مغز آمده که عشق به یک موضوع باعث یادگیری می شود و نبود شوق، ناخودآگاه را از آموختن باز می دارد.
-مدیریت : هر سازمانی که عشق و شوق بیشتری بر آن حاکم است پیشروتر است (شرکت های برتر جهان شوق بیشتری در میان کارکنان ایجاد کنند) .
@arameshsahafian